روزی که جان من ز فراقش بلا کشد
|
|
آنروز عرش غاشیهی کبریا شد
|
ما را یکیست وصل و فراقش چو هر دو زوست
|
|
این غم نه کار ماست که این غم کیا کشد
|
نامرد باشد آنکه وفا نشمرد ازو
|
|
گر زو دمی ز راه مرادش جفا کشد
|
آن جان بود شریف که دم دم ز دست دوست
|
|
هر لحظه جام جام زلال بقا کشد
|
هر دل که از قبول غمش روی در کشد
|
|
اقبال آسمانش به پیش فنا کشد
|
دل کیست تا حدیث خود و یاد خود کند
|
|
با آن صنم که هودج او کبریا کشد
|
رنجش شکر بلاست از آن عافیت به عشق
|
|
رنجش همیشه با طرب و مرحبا کشد
|
در موکبی که روح قدس مرکبی کند
|
|
پیدا بود که لاشهی ما تا کجا کشد
|
مرد آن بود که در ره پاکی چو عاشقان
|
|
خط بر سر صواب و قلم بر خطا کشد
|
بود شما چو نار شود در مصاف عشق
|
|
شو ما بدا که کینهی بود شما کشد
|
در چارسوی حکم چو بانگ بلا بخاست
|
|
جانهای پاک سوخته پیش صلا کشد
|
زهر آب قهر و غیرت او را ز دست دوست
|
|
با روی تازه ساغر بر و وفا کشد
|
در دم سوار گشت بر اسب هوای تو
|
|
وین بار هرزه هرزه خر آسیا کشد
|
رست از عقیله دیدهی عقل از برای آنک
|
|
هر ساعتی ز خاک درش توتیا کشد
|
دیده سنایی از قبل چشم شوخ او
|
|
نوک سنان غمزه به یاد ثنا کشد
|
با چشم شوخ او خوش از آنیم کو به عشق
|
|
سرمه همه ز خاک در پادشا کشد
|
آن خسروی که بی مدد فضل و عدل او
|
|
جان در بهشت عدن وبال وبا کشد
|
سلطان یمین دولت بهرامشاه کو
|
|
عرضش همیشه بار وفا و بقا کشد
|