بردیم باز از مسلمانی زهی کافر بچه
|
|
کردیم بندی و زندانی زهی کافر بچه
|
در میان کم زنان اندر صف ارباب عشق
|
|
هر زمان باز بنشانی زهی کافر بچه
|
کشتن و خون ریختن در کافری
|
|
نیست هرگز بی پشیمانی زهی کافر بچه
|
نیست بر درگاه سلطان هیچکس را دین درست
|
|
تا تو بر درگاه سلطانی زهی کافر بچه
|
یوسف مصری تویی کز عشق تو گرد جهان
|
|
هست صد یعقوب کنعانی زهی کافر بچه
|
در مسلمانی مگر از کافری باز آمدی
|
|
تا براندازی مسلمانی زهی کافر بچه
|
با رخ چون چشمهی خورشید و زلف چون صلیب
|
|
تازه کردی کیش نصرانی زهی کافر بچه
|
هر زمانی با سنایی در خرابات ای پسر
|
|
صد لباسات عجب دانی زهی کافر بچه
|