- ۱۲۱ دل رفت و میندانم حالش که خود کجا شد
- ۱۲۲ لعلت اندر سخن شکر خاید
- ۱۲۳ دل از آن راحت جان نشکیبد
- ۱۲۴ لب جانان دوای جان بخشد
- ۱۲۵ اول از خود بری توانم شد
- ۱۲۶ دل عاشق به جان فرو ناید
- ۱۲۷ دل از آن دلستان به کس نرسد
- ۱۲۸ عشق تو دست از میان کار برآورد
- ۱۲۹ ازین ده رنگتر یاری نپندارم که کس دارد
- ۱۳۰ می وقت صبوح راوقی باید
- ۱۳۱ تو را نازی است اندر سر که عالم بر نمیتابد
- ۱۳۲ چه روح افزا و راحت باری ای باد
- ۱۳۳ چشم دارم که مرا از تو پیامی برسد
- ۱۳۴ باغ جان را صبوحی آب دهید
- ۱۳۵ دل نام تو بر نگین نویسد
- ۱۳۶ فراقت ز خونریز من در نماند
- ۱۳۷ آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد
- ۱۳۸ دل بستهی زلف تو شد از من چه نویسد
- ۱۳۹ آتش عیارهای آب عیارم ببرد
- ۱۴۰ خاکی دلم به گرد وصالش کجا رسد