کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت
|
|
شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
|
گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم
|
|
کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت
|
اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد
|
|
چون ز من پیشی گرفت از اسب تازی در گذشت
|
سودکی دارد کنون گر گوید ای غازی بدار
|
|
تیر چون از شست شد از دست غازی در گذشت
|
چشم خونخوار تو از قتال سجزی دست برد
|
|
زلف دلدوز تو از طرار رازی در گذشت
|
گر چه کشمیریست آن سیمین صنم از حسن خویش
|
|
از بت چینی و ماچین و طرازی در گذشت
|
بینیاز ار داشتی خوشدل سنایی را کنون
|
|
این نیاز و خوشدلی و بینیازی در گذشت
|