ای گنبد زنگارگون ای پرجنون پرفنون | هم تو شریف هم تو دون هم گمره و هم رهنمون | ||
|
□
انوار و ظلمت را مکان بر جای و دائم تازنان | ای مادر نامهربان هم سالخورده هم جوان | ||
|
□
گه خاک چون دیبا کنی گه شاخ پر جوزا کنی | گه خوی بد زیبا کنی از بادیه دریا کنی | ||
|
□
فرمانبر و فرماندهی قانون شادی واندهی | هم پادشاهی هم رهی بحری، بلی، لیکن تهی | ||
|
□
چشم تو خورشید و قمر گنج تو پر در و گهر | جود تو هنگام سحر هم بر خضر هم بر شجر | ||
|
□
بهمن کنون زرگر شود برگ رزان چون زر شود | صحرا ز بیم اصفر شود چون چرخ در چادر شود | ||
|
□
گلبن نوان اندر چمن عریان چو پیش بت شمن | نه یاسمین و نه سمن نه سوسن و نه نسترن | ||
|
□
اکنون صبای مشک شم آرد برون خیل و حشم | لل برافرازد علم همچون ابر در آرد ز نم | ||
|
□
بر بوستان لشکر کشد مطرد به خون اندر کشد | چون برق خنجر بر کشد گلبنوشی در بر کشد | ||
|
□
گیتی بهشت آئین کند پر لل نسرین کند | گلشن پر از پروین کند چون ابر مرکب زین کند | ||
|
□
گلبن چو تخت خسروان لاله چون روی نیکوان | بلبل ز ناز گل نوان وز چوب خشک بی روان | ||
|
□
ای روزگار بیوفا ای گنده پیر پر دها | احسانت هم با ما بر بلا زار آنکه بر تو مبتلا | ||
|
□
ای مادر فرزندخوار ای بیقرار بیمدار | احسان تو ناپایدار ای سر بسر عیب و عوار | ||
|
□
ای زهر خورده قند تو ببریده از پیوند تو | من نیستم فرزند تو سیرم ز مکر و پند تو | ||
|
□
خیرالوری بعد النبی نورالهدی فی المنصب | شمس الندی فیالمغرب بدرالدجی فی الموکب | ||
|
□
آن شیر یزدان روز جنگ آتش به روز نام و ننگ | آفاق ازو بر کفر تنگ از حلمش آمخته درنگ | ||
|
□
همچون قمر سلطان شب عصیان درو عصیان رب | علمش رهایش را سبب بندهش عجم همچون عرب | ||
|
□
عالی حسامش سر درو خورشید درین را نور وضو | بدخواه او مملوک شو سر حقایق زو شنو | ||
|
□
ای ناصر انصار دین از اولین وز آخرین | هرگز نبیند دوربین چون تو امیرالممنین | ||
|
□
ایشان زمین تو آسمان ایشان مکین و تو مکان | بر خلق چون تو مهربان کرده خلایق را ضمان | ||
|
□
ای در کمال اقصای حد همچون هزار اندر عدد | وز نسل تو مانده ولد فضل خدائی تا ابد | ||
|
□
بنیاد عز و سروری آن سید انس و پری | قصرش ز روی برتری برتر ز چرخ چنبری | ||
|
□
گردون دلیل گاه او خورشید بندهی جاه او | تاج زمین درگاه او چرخ و نجوم و ماه او | ||
|
□
ای کدخدای آدمی فر خدائی بر زمی | معنی چشمهی زمزمی بل عیسیبن مریمی | ||
|
□
مر عقل را دعوی تی مر نفس را معنی تی | امروز را تقوی تی فردوس را معنی تی | ||
|
□
دین پرور و اعدا شکن روزی ده و دشمن فگن | چون شیر ایزد بلحسن در روزگرد انگیختن | ||
|
□
افلاک زیر همتت مریخ دور از صولتت | برجیس بندهی طلعتت ناصر نگفتی مدحتت | ||
|
□
خواجهی مید کز خرد نفسش همی معنی برد | چون بحر او موج آورد جان پرورد دین گسترد | ||
|
□
ای چرخ امت را قمر بحر زبانت را گهر | تیغ جهالت را سپر ابروی کزو بر جان مطر | ||
|
□
بر سر یزدان معتمد در باش مروارید مد | وانگه که بگشاید عقد اندامها اندر جسد | ||
|
□
آثار او یابند امام اندر بیان او تمام | از نظم او فاخر کلام از فر او دین و نظام | ||
|
□
تا ساکن و جنبان بود تا زهره و کیوان بود | تا تیره و رخشان بود تا علم و نادان بود | ||
|
□
ملک امام آباد باد اعداش در بیداد باد | از دین و دنیا شاد باد آثار خواجه داد باد | ||
|