ای نام شنوده عاجل و آجل
|
|
بشناس نخست آجل و از عاجل
|
عاجل نبود مگر شتابنده
|
|
هرگز نرود زجای خویش آجل
|
زین چرخ دونده گر بقا خواهی
|
|
در خورد تو نیست، نیست این مشکل
|
چنگال مزن در این شتابنده
|
|
کهت زود کند چو خویشتن زایل
|
کشتی است جهان، چو رفت رفتی تو
|
|
ور مینروی ازو طمع بگسل
|
تو با خردی و این جهان نادان
|
|
اندر خور تو کجاست این جاهل؟
|
با عقل نشین و صحبت او کن
|
|
از عقل جدا کجا شود عاقل؟
|
عقل است ابدی، اگر بقا بایدت
|
|
از عقل شود مراد تو حاصل
|
چون خویشتنت کند خرد باقی
|
|
فاضل نشود کسی جز از فاضل
|
بر جان تو عقل راست سالاری
|
|
عقل است امیر و جان تو عامل
|
تن خانهی جان توست یک چندی
|
|
یک مشت گل است تن، درو مبشل
|
تن دوپل بیوفاست ای خواجه
|
|
چندین مطلب مراد این دوپل
|
عقلی تو به جان چو یار او گشتی
|
|
گل باز شود ز تن بکل گل
|
عقلت یک سوست گل به دیگر سو
|
|
بنگر به کدام جانبی مایل
|
گلخواره تن است جان سخن خوار است
|
|
جانت نشود زگل چو تن کامل
|
جان را به سخن به سوی گردون کش
|
|
تن را با گل ز دل به یک سو هل
|
بهری ز سخن چو نوش پرنفع است
|
|
بهری زهر است ناخوش و قاتل
|
آن را که چو نوش، نام حق آمد
|
|
وان را که چو زهر، نام او باطل
|
چون زهر همی کند تو را باطل
|
|
پس باطل زهر باشد، ای غافل
|
باطل مشنو که زهر جان است او
|
|
حق را بنیوش و جای کن در دل
|