گردش این گنبد و مکر و دهاش

گردش این گنبد و مکر و دهاش گرد بر آرد همی از اولیاش
کینه نجوید مگر از دوستان برچه نهادی تو الهی بناش؟
گرچه جفا دارد با عاقلان زشت نگویند ز بهر تراش
هر که مرو را کند این دردمند کرد نداند به جهان کس داوش
سخت دو روی است ندانم همی دشمنش از دوست نه روی از قفاش
گر به من از دهر جفائی رسد نیز رسیده‌است بدو خود جفاش
هر که جفا جوید بر خویشتن چشم که دارد مگر ابله وفاش؟
این همه آرایش باغ بهار بینی وین زیب و جمال و بهاش
وین که چو گل روی بشوید به شب مشک دمد بر رخ شسته صباش
وین که بگرداند هزمان همی بلبل نو نو به شگفتی نواش
وین که همی ابر به مشک و گلاب هر شب و هر روز بشوید لقاش
وین که همی بر کتف شاخ گل باد بیفشاند رومی قباش
وین که چو آهو بخرامد به دشت سنبل تر است و بنفشه چراش
وین که به جوی اندر از عکس گل سرخ عقیق است تو گوئی حصاش
دیده‌ی نرگس چو شود تیره ابر لولوی شهوار کشد توتیاش
وین که اگر باد به گل بروزد عنبر پاشد به هوا بر هباش
دیر نپاید که کند گشت چرخ این همه را یکسره ناچیز و لاش
از کتف گلبن سوری به قهر باد خزانی برباید رداش
وآنچه که بنواختش اردیبهشت عرضه کند آذر و دی بر بلاش
تیره شود صورت پرنور او کند شود کار روان و رواش