دنیا به سوی من به مثل بیوفا زنی است
|
|
نه شاد باش ازو نه غمی شو ز فرقتش
|
نیک است ازان که نیک و بدش بر گذشتنی است
|
|
چیزی دگر همی نشناسم فضیلتش
|
زهر است نعمتش چو نیابد همی رها
|
|
از مرگ هر کسی که چشیده است نعمتش
|
با محنتش به نعمتش اندر مکن طمع
|
|
زیرا ز نعمتش نشود دور محنتش
|
شاید که همتم نبود صحبت جهان
|
|
چون نیست جز که مالش من هیچ همتش
|
بسیار داد خلعتم اول وزان سپس
|
|
از من یگان یگان همه بربود خلعتش
|
از روزگار و خلق ملولم کنون ازانک
|
|
پشتم به کردگار و رسول است و ملتش
|
بیحاجتم به فضل خداوند، لاجرم،
|
|
اندر جهان ز هر که به من نیست حاجتش
|
تا در دلم قران مبارک قرار یافت
|
|
پر برکتست و خیر دل از خیر و برکتش
|
منت خدای را که نکردهاست منتی
|
|
پشتم به زیر بار مگر فضل و منتش
|
منت خدای را که به وجود امام حق
|
|
بشناختم به حق و یقین و حقیقتش
|
آن بی قرین ملک که جز او نیست در جهان
|
|
کز ملک دیو یکسره خالی است ملکتش
|
با طلعت مبارک مسعود او ز سعد
|
|
خالی است مشتری را در قوس طلعتش
|
یارب، به فضل خویش تو توفیق ده مرا
|
|
تا روز و شب بدارم طاعت به طاعتش
|
و اندر رضای او گه و بیگه به شعر زهد
|
|
مر خلق را به رشته کنم علم و حکمتش
|
مستنصری معانی و حکمت به نظم و نثر
|
|
بر امتت که خواند الا که حجتش؟
|