شیری، مبارزی، که سرشته است کردگار
|
|
اندر دل مبارز مردان محبتش
|
در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت
|
|
از معجزات نیز قویتر ز قوتش
|
قسمت نشد به خلق درون دوزخ و بهشت
|
|
بر کافر و مسلمان الا به قسمتش
|
در بود مر مدینهی علم رسول را
|
|
زیرا جز او نبود سزای امانتش
|
گر علم بایدت به در شهر علم شو
|
|
تا بر دلت بتابد نور سعادتش
|
او آیت پیمبر ما بود روز حرب
|
|
از ذوالفقار بود و ز صمصام آیتش
|
گنج خدای بود رسول و، ز خلق او
|
|
گنج رسول خاطر او بود و فکرتش
|
هر کو عدوی گنج رسول است بی گمان
|
|
جز جهل و نحس نیست نشان سلامتش
|
شیر خدای را چو مخالف شود کسی
|
|
هرگز مکن مگر به خری هیچ تهمتش
|
شیر خدای بود علی، ناصبی خر است
|
|
زیرا همیشه میبرمد خر ز هیبتش
|
هرک آفت خلاف علی بود در دلش
|
|
تو روی ازو بتاب و بپرهیز از آفتش
|
لیکن چو حرمت تو بدارد تو از گزاف
|
|
مشکن، ز بهر حرمت اسلام، حرمتش
|
اندر مناظره سخن سرد ازو مگیر
|
|
زیرا که نیست جز سخن سرد آلتش
|
چون علم نیستش که بگوید، جز این محال
|
|
چون بند سخت گشت چه چیز است حیلتش؟
|
دشنام دارد او همه حجت کنون ولیک
|
|
روزشمار که شنود این سست حجتش؟
|
دعوی همی کند که من اهل جماعتم
|
|
لیکن ز جمع دیو گشن شد جماعتش
|
ابلیس قادر است ولیکن به خلق در
|
|
جز بر دروغ و حیلهگری نیست قدرتش
|
قیمت سوی خدای به دین است و خلق را
|
|
آن است قیمتی که به دین است قیمتش
|
نصرت به دین کن ای بخرد مر خدای را
|
|
گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش
|
غره مشو به دولت و اقبال روزگار
|
|
زیرا که با زوال همال است دولتش
|