هشیار باش و خفته مرو تیز بر ستور
|
|
تا نوفتد ستور تو ناگه به جر و لور
|
موری تو و فلک به مثل زنده پیل مست
|
|
دارد هگرز طاقت با پیل مست، مور؟
|
شور است آب او ننشاندت تشنگی
|
|
گر نیستی ستور مخور آب تلخ و شور
|
بیدار شو زخواب، سوی مردمی گرای
|
|
یکبارگی مخسپ همه عمر بر ستور
|
زنهار تا چنان نکنی کان سفیه گفت
|
|
«چون قیر به سیاه گلیمی که گشت بور»
|
لختی عنان مرکب بدخوت بازکش
|
|
تا دستها فرو ننهد مرکبت به گور
|
گیتیت بر مثال یکی بدخو اژدهاست
|
|
پرهیزدار و با دم این اژدها مشور
|
شاهان دو صد هزار فرو خورد و خوار کرد
|
|
از تو فزون به ملک و به مال و به جاه و زور
|
از بیوفا وفا به غنیمت شمار ازانک
|
|
یک قطره آب نادره باشد زچشم کور
|
گر نیستت چو نوش خور و چون خزت گلیم
|
|
بنگر به یار خویش که او گرسنه است و عور
|
ای کرده خویشتن به جفا و ستم سمر
|
|
تا پوستین بودت یکی، بادبان سمور
|
وز بهر خز و بز و خورشهای چرب و نرم
|
|
گاهی به بحر رومی و گاهی به کوه غور
|
هردو یکی شود چو زحلقت فرو گذشت
|
|
حلوا و نان خشک در آن تافته تنور
|
آن کس که داشت آنچه نداری تو او کجاست؟
|
|
کار چو تار او همه آشفته گشت و تور
|
پای تو مرکب است و کف دست مشربه است
|
|
گر نیست اسپ تازی و نه مشربه بلور
|
اکنون نگر به کار که کارت به دست توست
|
|
برگ سفر بساز و بکن کارها به هور
|
بار درخت دهر توی جهد کن مگر
|
|
بی مغز نوفتی ز درختت چو گوز غور
|
غره مشو بدانکه تو را طاهر است نام
|
|
طاهر نباشد آنکه پلید است و بی طهور
|
فعل نکو ز نسبت بهتر، کز این قبل
|
|
به شد ز سیمجور براهیم سیمجور
|
بنگر به چشم بسته به پل بر همی روی
|
|
بسیار بر مجه به مثال گوزن و گور
|