ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر

ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر
گر خطیر آن بودی که‌ش دل و بازوی قوی است شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر
ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر کوه شغنان ملکی بودی بیدار و بصیر
ور به خوبی در بودی خطر و بخت بلند سرو سالار جهان بودی خورشید منیر
نه بزرگ است که از مال فزون دارد بهر آن بزرگ است که از علم فزون دارد تیر
ای شده مغفر چون قیر تو بردست طمع شسته بر درگه بهمان و فلان میر چو شیر
مال در گنج شهان یابی و، در خاطر من هر چه یک مال خطیر است دگر مال حقیر
شیر بر مغفر چون قیر تو، ای غافل مرد روز چون شیر همی ریزد و شب‌های چو قیر
آن نه مال است که چو دادیش از تو بشود زو ستاننده غنی گردد و بخشنده فقیر
آن بود مال که گر زو بدهی کم نشود به ترازوی خرد سخته و بر دست ضمیر
مال من گر تو اسیر افتی آزاد کندت مال شاهانت گرفت از پس آزادی اسیر
نیست چون مال من اموال شهان جز که به نام چون به تخم است چو نرگس نه به بوی خوش سیر
نشود غره خردمند بدان ک «ز پس من چون پس میر نیاید نه تگین و نه بشیر»
قیمت و عزت کافور شکسته نشده‌است گر ز کافور به آمد به سوی موش پنیر
خطر خیر بود بر قدر منفعتش گر خطیر است خطیر است ازو نفع پذیر
همچنان چون نرسد بر شرف مردم خر نرسد بر خطر گندم پر مایه شعیر
زانکه خیرات تو از فرد قدیر است همه بر تو اقرار فریضه است بدان فرد قدیر
خطری را خطری داند مقدار و خطر نیست آگاه زمقدار شهان گاه و سریر
کور کی داند از روز شب تار هگرز؟ کر بنشناسد آوای خر از ناله‌ی زیر
نه هر آن چیز که او زرد بود زر بود نشود زر اگر چند شود زرد زریر