ای چنبر گردنده بدین گوی مدور

بنگر که خداوند ز بهر تو چه آورد از نعمت بی‌مر در این حصن مدور
وانگاه در این حصن تو را حجر گکی داد آراسته و ساخته به اندازه و در خور
بگشاده در این حجره تورا پنج در خوب بنشسته تو چون شاه درو بر سر منظر
هر گه که تو را باید در حجر گک خویش یک نعمت از این حصن درون خوان ز یکی در
فرمان بر و بنده‌است تو را حجر گک تو خواهی سوی بحرش برو خواهی به سوی بر
این پنج در حجره، سه تن راست، دو جان را تا هردو گهر داد بیابند ز داور
چندان که سوی تن تو سه در باز گشادی بگشای سوی جانت دو در منظر و مخبر
بشنو سخن ایزد بنگر سوی خطش امروز که در حجره مقیمی و مجاور
بنگر که کجا می‌روی، ای رفته چهل سال زین کوی بدان دشت وزین جوی بدان جر
عمر تو نبینی که یکی راه دراز است دنیات بدین سر بر و عقبیت بدان سر؟
آنی تو که یک میل همی رفت نیاری بی‌توشه و بی‌رهبری از شهر به کردر
کوتوشه و کورهبرت، ای رفته چهل سال چون آب سوی جوی ز بالا سوی محشر؟
بنگر که همی بری راهی که درو نیست آسایش را روی نه در خواب و نه در خور
بنگر که همی سخت شتابی سوی جائی کان یابی آنجای که برگیری از ایدر
هر چیز که بایدت در این راه بیابی هر چند روان است درو لشکر بی‌مر
زنهار که طرار در این راه فراخ است چون دنبه به گفتار و، به کردار چو نشتر
پرهیز که صیادی ناگاه نگیردت کو دام نهد محبر بر ملوح و دفتر
این گوید «بر راه منم از پس من رو» وان گوید «طباخ منم توشه ز من خر»
شاید که بگریند بر آن دین که بدو در فرند نبی را بکشد از قبل زر
شاید که بگریند بر آن دین که فقیهانش آنند که دارند کتاب حیل از بر