ای گشته جهان و خوانده دفتر

گوئی که صنوبرم، ولیکن زی خصم، تو خاری او صنوبر
هش دار و مدار خوار کس را مرغان همه را حبیره مشمر
غره چه شدی به خنجر خویش مر خصم تو را ده است خنجر
از بیم شدن ز دست او روم مانده‌است چنان به روم قیصر
با خصم مگوی آنچه زی تو معلوم نباشد و مقرر
منداز بخیره نازموده زی باز چو کودکان کبوتر
پرهیز کن اختیار و حکمت تا نیک بود به حشرت اختر
اندر سفری بساز توشه یاران تو رفته‌اند بی‌مر
بی‌زاد مشو برون و مفلس زین خیمه‌ی بی‌در مدور
بهتر سخنان و پند حجت صد بار تو را ز شیر مادر