اشتر چو هلاک گشت خواهد
|
|
آید به سر چه و لب جر
|
آنک او به مراد عام نادان
|
|
بر رفت به منبر پیمبر
|
گفتا که منم امام و، میراث
|
|
بستد ز نبیرگان و دختر
|
روی وی اگر سپید باشد
|
|
روی که بود سیه به محشر؟
|
صعبی تو و منکری گر این کار
|
|
نزدیک تو صعب نیست و منکر
|
ور می بروی تو با امامی
|
|
کاین فعل شده است ازو مشهر
|
من با تو نیم که شرم دارم
|
|
از فاطمه و شبیر و شبر
|
جای حذر است از تو ما را
|
|
گر تو نکنی حذر ز حیدر
|
ای گمره و خیره چون گرفتی
|
|
گمراهترین دلیل و رهبر؟
|
من با تو سخن نگویم ایراک
|
|
کری تو و رهبر از تو کرتر
|
من میوهی دین همی چرم شو
|
|
چون گاو توخار وخس همی چر
|
شو پنبهی جهل بر کن از گوش
|
|
بشنو سخنی به طعم شکر
|
رخشندهتر از سهیل و خورشید
|
|
بویندهتر از عبیر و عنبر
|
آن است به نزد مرد عاقل
|
|
مغز سخن خدای اکبر
|
او را بردم به سنگ تا زود
|
|
پیشت بدمد ز سنگ عبهر
|
آنگاه نجوئی آب چاهی
|
|
هر گه که چشیدی آب کوثر
|
پرخاش مکن سخن بیاموز
|
|
از من چه رمی چو خر ز نشتر؟
|
پر خرد است علم تاویل
|
|
پرید هگرز مرغ بیپر؟
|
از مذهب خصم خویش بررس
|
|
تا حق بدانی از مزور
|
حجت نبود تو را که گوئی
|
|
من ممنم و جهود کافر
|