برکن زخواب غفلت پورا سر

برکن زخواب غفلت پورا سر واندر جهان به چشم خرد بنگر
کار خر است خواب و خور ای نادان با خر به خواب و خور چه شدی در خور؟
ایزد خرد ز بهر چه داده‌ستت؟ تا خوش بخسپی و بخوری چون خر؟
بر نه به سر کلاه خرد وانگه بر کن به شب یکی سوی گردون سر
گوئی که سبز دریا موجی زد وز قعر برفگند به سر گوهر
تیره شب و ستاره درو، گوئی در ظلمت است لشکر اسکندر
پروین چو هفت خواهر چون دایم بنشسته‌اند پهلوی یک دیگر؟
چون است زهره چون رخ ترسنده مریخ همچو دیده‌ی شیر نر؟
شعری چو سیم خود شد، یا خود شد عیوق چون عقیق چنان احمر؟
بر مبرم کبود چنین هر شب چندین هزار چون شکفد عبهر؟
گوئی که در زدند هزاران جای آتش به گرد خرمن نیلوفر
گر آتش است چون که در این خرمن هرگز فزون نگشت و نشد کمتر؟
بی‌روغن و فتیله و بی‌هیزم هرگز نداد نورو فروغ آذر
گر آتش آن بود که خورش خواهد آتش نباشد آنکه نخواهد خور
بنگر که از بلور برون آید آتش همی به نور و شعاع خور
خورشید صانع است مر آتش را بشناس از آتش ای پسر آتش‌گر
ور لشکری است این که همی بینی سالار و میر کیست بر این لشکر؟
سقراط هفت میر نهاد این را تدبیر ساز و کارکن و رهبر
سبز است ماه و گفت کزو روید در خاک ملح و، سیم به سنگ اندر
مریخ زاید آهن بد خو را وز آفتاب گفت که زاید زر