برکن زخواب غفلت پورا سر

برجیس گفت مادر ارزیز است مس را همیشه زهره بود مادر
سیماب دختر است عطارد را کیوان چو مادر است و سرب دختر
این هفت گوهران گدازان را سقراط باز بست به هفت اختر
گر قول این حکیم درست آید با او مرا بس است خرد داور
زیرا که جمله پیشه‌وران باشند اینها به کار خویش درون مضطر
سالار کیست پس چو از این هفتان هر یک موکل است به کاری بر؟
سالار پیشه‌ور نبود هرگز بل پیشه‌ور رهی بود و چاکر
آن است پادشا که پدید آورد این اختران و این فلک اخضر
واندر هوا به امر وی استاده است بی‌دار و بند پایه‌ی بحر و بر
وایدون به امر او شد و تقدیرش با خاک خشک ساخته آب تر
چندین همی به قدرت او گردد این آسیای تیز رو بی در
وین خاک خشک زشت بدو گیرد چندین هزار زینت و زیب و فر
وین هر چهار خواهر زاینده با بچگان بی‌عدد و بی مر
تسبیح می‌کنندش پیوسته در زیر این کبود و تنک چادر
تسبیح هفت چرخ شنوده‌ستی گر نیست گشته گوش ضمیرت کر
دست خدای اگر نگرفته‌ستی حسرت خوری بسی و بری کیفر
چشمیت می‌بباید و گوشی نو از بهر دیدن ملک اکبر
آنجا به پیش خود ندهد بارت گر چشم و گوش تو نبری زایدر
ایزد بر آسمانت همی خواند تو خویشتن چرا فگنی در جر؟
از بهر بر شدن سوی علیین از علم پای ساز و، ز طاعت پر