ای خواجه جهان حیل بسی داند
|
|
وز غدر همی به جادوی ماند
|
گر تو به مثل به ابر بر باشی
|
|
زانجات به حیلهها فرو خواند
|
تا هر چه بداد مر تو را، خوش خوش
|
|
از تو به دروغ و مکر بستاند
|
خوبی و جوانی و توانائی
|
|
زین شهره درخت تو بیوشاند
|
تا از همه زیب و قوت و خوبی
|
|
یک روز چو من تهیت بنشاند
|
وان را که همی ازو بخندیدی
|
|
فردا ز تو بیگمان بخنداند
|
بنشین و مرو اگر تو را گیتی
|
|
خواهد که به چوب این خران راند
|
هرگز به دروغ این فرومایه
|
|
جز جاهل و غمر گربه کی شاند؟
|
داناست کسی که رو از این جادو
|
|
در پردهی دین حق بپوشاند
|
وز عمر به دست طاعت یزدان
|
|
خوش خوش ببرد هر آنچه بتواند
|
وز دام جهان جهان جهان باشد
|
|
چون عادت شوم او همی داند
|
کین سفله جهان به گرد آن گردد
|
|
کو روی ز روی او بگرداند
|
از حجت اگر تو پند بپذیری
|
|
از قهر تو این جهان فرو ماند
|
جز مذن حق به وقت قد قامت
|
|
از جای جنوة بر نجنداند
|