گویندمان به صورت خویش این همه همی
|
|
کایشان همه خدای جهان را مسخرند
|
زیرا که ظاهر است مرا کاین ستارگان
|
|
نز ذات خویش زرد و سپید و معصفرند
|
گوید همی قیاس که درهای روزیاند
|
|
اینها و دستهای جهاندار اکبرند
|
تا خاک را خدای بدین دستهای خویش
|
|
ایدون کند که خلق درو رغبت آورند
|
سحری است این حلال که ایشان همی کنند
|
|
زیرا به خاک مرده همی زنده پرورند
|
روزی و عمر خلق به تقدیر ایزدی
|
|
این دستها همی بنبیسند و بسترند
|
تقدیرگر شدند چو تقدیر یافتند
|
|
زین سو مقدرند و از آن سو مقدرند
|
چون نیست حالهاشان یکسان و یکنهاد
|
|
بل گه به سوی مغرب و گاهی به خاورند
|
لازم شدهاست کون بر ایشان و هم فساد
|
|
گرچه به بودش اندر آغاز دفترند
|
آنها که نشنوند همی زین پیمبران
|
|
نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند
|
بر خواب و خورد فتنه شدهستند خرسوار
|
|
تا چند گه چو خر بخورند و فرومرند
|
مرصبح را ز بهر صبوحی طلب کنند
|
|
زیرا ندیم رود و می لعل و ساغرند
|
اینها نیند سوی خرد بهتر از ستور
|
|
هرچند بر ستور خداوند و مهترند
|
زینها به جمله دست بکش همچو من ازانک
|
|
بر صورت من و تو و بر سیرت خرند
|
گر سر ز مرد معدن عقل است و آن مغز
|
|
اینها همه بهسوی خردمند بی سرند
|
هنگام خیر سست چو نال خزانیند
|
|
هنگام شر سخت چو سد سکندرند
|
اندر رکوع خم ندهد پای و پشتشان
|
|
لیکن به پیش میر به کردار چنبرند
|
گر رسم و خوی دیو گرفتند لاجرم
|
|
همواره پیش دیو بداندیش چاکرند
|
ور گاو و خر شدند، پلنگان روزگار
|
|
هموارهشان به دین و به دنیا همیدرند
|
ور گاو گشت امت اسلام لاجرم
|
|
گرگ و پلنگ وشیر خداوند منبرند
|