خردمند را می چه گوید خرد؟
|
|
چه گویدش؟ گوید «حذر کن ز بد»
|
بدان وقت گوید همیش این سخن
|
|
کهش از بد کنش جان و دل میرمد
|
خرد بد نفرمایدت کرد ازانک
|
|
سرانجام بر بد کنش بد رسد
|
بر این قولت ای خواجه این بس گوا
|
|
که جو کار جز جو همی ندرود
|
نبینی که گر خار کارد کسی
|
|
نخست آن نهالش مرو را خلد؟
|
اگر بد کنی چون دد و دام تو
|
|
جدا نیستی پس تو از دام و دد
|
بدی دام آهرمن ناکس است
|
|
به دامش درون چون شوی باخرد؟
|
بدی مار گرزه است ازو دور باش
|
|
که بد بتر از مار گرزه گزد
|
اگر هیربد بد بود بد مکن
|
|
که گر بد کنی خود توی هیربد
|
چو لعنت کند بر بدان بد کنش
|
|
همی لعنت او برتن خود کند
|
چو هر دو تهی میبرآیند از آب
|
|
چه عیب آورد مر سبد را سبد؟
|
هنر پیشه آن است کز فعل نیک
|
|
سر خویش را تاج خود بر نهد
|
چو نیکی کند با تو بر خویشتن
|
|
همی خواند از تو ثناهای خود
|
کرا پیشه نیکی نشاندن بود
|
|
همیشه روانش ستایش چند
|
به دو جهان بی آزار ماند هر آنک
|
|
ز نیکی به تن بر ستایش تند
|
ز نیکی به نیکی رسد مرد ازان
|
|
که هر کس که او گل کند گل خورد
|
خرد جز که نیکی نزاید هگرز
|
|
نه نیکی بجز شیر مدحت مکد
|
خرد ز آتش طبع آتش تر است
|
|
که مر مردم خام را او پزد
|
برون آرد از دل بدی را خرد
|
|
چو از شیر مر تیرگی را نمد
|
کرا دیو دنیا گرفته است اسیر
|
|
مرو را کسی جز خرد کی خرد؟
|