بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
|
|
سنبلش چون پر طوطی، روی چون فر همای
|
جعد پرده پرده در هم همچو چتر آبنوس
|
|
زلف حلقه حلقه، برهم، همچو مشک اندوده نای
|
دل، جراحت کردش آن زلفین و چون زلفینش را
|
|
بر جراحت برنهی راحت پدید آرد خدای
|
زانکه زلفش کژدمست و هر که را کژدم گزید
|
|
مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای
|
ای بسا شورا که از آن زلفکان انگیختی
|
|
گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای
|
طاهری، گوهر نژادی، از نژاد طاهری
|
|
عزم او: عزم و کمال او: کمال و رای: رای
|
کامکاری کو چو خشم خویشتن راند به روم
|
|
طوق زرین را کند بر گردن قیصر درای
|
دولتش همشیره و دل همره و دین همنشین
|
|
نصرتش همزانو و اقبال همروی سرای
|
گر پیمبر زنده بودی، بر زبان جبرئیل
|
|
آمدی در شان جودش آیت از عرش خدای
|
از فراز همت او آسمان را نیست راه
|
|
وز ورای ملکت او این زمین را نیست جای
|
نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش
|
|
نیست خالی رزم او از گیر گیر و های های
|
روز رزم او نگیرد عز عزرائیل جان
|
|
روز بزم او بماند جبرئیل از وای وای
|
گر کسی گوید که در گیتی کسی برسان اوست
|
|
گر همه پیغمبری باشد، بود یافه درای
|
آفرین زان مرکب میمون که دیدم بر درش
|
|
مرکبی، زین کرده و خاره بر و جادو ربای
|
گور سم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی
|
|
ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای
|
چون برآری تازیانه بگسلد زنجیر پیل
|
|
چون زنی نعلش، شکالش بس بود بند قبای
|
گر بگردانی بگردد، ور برانگیزی دود
|
|
بر طراز عنکبوت و حلقهی ناخن پرای
|
وان قلم بین در بنانش چون یکی ممشوقهای
|
|
گه نشیب و گه فراز و گاه وصل و گاه نای
|
مرکبی دریاکش و طیارهای عنبرفشان
|
|
دایهای درپرور و دوشیزهای یاقوتزای
|
ای خداوندی که فرمان ترا یابد همی
|
|
تخت خان و طوق فور و تیغ قیصر تاج رای
|
همچنین لشکر کش و دشمن کش و دینار بخش
|
|
همچنین گیتی خور و میری کن و نیکی فزای
|
فر و روی خویشتن را بر فراز و برفروز
|
|
ناصح و بدخواه خود را بر نشان و در ربای
|
دوستان را بند بشکن، دوست پرور، خوان ببخش
|
|
دشمن و اعدا شکن، بردار کن کین آزمای
|
اسب تاز و گوی باز و زیرساز و بم نواز
|
|
جود کار و دل ربای و می ستان و دن ستای
|
گردن ادبار بشکن، پشت دولت راست کن
|
|
پای بدخواهان ببند و دست نیکان برگشای
|
جام گیر و جای دار و نام جوی و کام ران
|
|
بت فریب و کین گداز و دین پژوه و ره نمای
|
خازنت را گو که سنج و رایضت را گو که ران
|
|
شاعرت را گو که خوان و حاجبت را گو که پای
|
حاسدت را گو: گریز و ساقیت را گو: ریز
|
|
ناصحت را گو: نشین و مطربت را گو: سرای
|
چون بیابی مهر و کین: آن را ببین، این را ستر
|
|
چون ببینی بخل و جود : این را گزین، آن را گزای
|
نافه را و مشک را و سیم را و جام را
|
|
برنواز و برفتال و برفشان و برگرای
|
ملک ده، لشکر شکن، خنجر کش و مغفر شکاف
|
|
گنج نه، باره فکن، شمشیر زن، بخت آزمای
|
عشق و مهر وخال و زلف و روی و چشم و خط و لب
|
|
ور زو کار و بوی و مال و بوس و بین و خار و خای
|
اسب و اشتر، زر و سیم و جام و عود و مشک ناب
|
|
رام گیر و برفشان و برفراز و سوز وسای
|
هر نشاطی را بخواه و هر مرادی را بجوی
|
|
هر وفایی را بیاب و هر بقایی را ببای
|
جز بخیلان را مروب و جز لیمان را مبند
|
|
جز معادی را مکوب و جز موالی را مپای
|