دلم ای دوست تو دانی که هوای توکند
|
|
لب من خدمت خاک کف پای تو کند
|
تا زیم، جهد کنم من که هوای تو کنم
|
|
بخورد بر ز تو آنکس که هوای تو کند
|
شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین
|
|
شایدم هر چه به من عشق و ولای تو کند
|
نکنم با تو جفا، ور تو جفا قصد کنی
|
|
نگذارم که کسی قصد جفای تو کند
|
تن من جمله پس دل رود و دل پس تو
|
|
تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند
|
زهره شاگردی آن شانه و زلف تو کند
|
|
مشتری بندگی بند قبای تو کند
|
رایگان مشکفروشی نکند هیچ کسی
|
|
ور کند هیچ کسی، زلف دوتای تو کند
|
بابلی کرد نتاند به دل مرده دلان
|
|
آن که آن زلف خم غالیه سای تو کند
|
چه دعا کردی جانا، که چنین خوب شدی
|
|
تا چو تو، چاکر تو نیز دعای تو کند
|
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
|
|
ملک مشرق بیمست که رای تو کند
|
میرمسعود که هرچ آن تو ازو یاد کنی
|
|
طالع سعد، همه سعد عطای تو کند
|
به همه کار تویی راهنمای تن خویش
|
|
خسروی تو دل تو راهنمای تو کند
|
با شرف ملکت را سیرت خوب تو کند
|
|
با بها دولت را فر و بهای تو کند
|
به یکی زخم شکسته سر هفتاد سوار
|
|
گرز هشتاد من قلعه گشای تو کند
|
جگر بیست مبارز ستدن روز مصاف
|
|
نیزهی بیست رش دستگرای تو کند
|
کاروان ظفر و قافلهی فتح و مراد
|
|
کاروانگاه به صحرای رجای تو کند
|
نرود هیچ خطا بر دل و اندیشه تو
|
|
کز خطا دور ترا ذهن و ذکای تو کند
|
آن خدایی که کند حکم قضای بد و نیک
|
|
جز به نیکی نکند، هر چه قضای تو کند
|
سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی
|
|
که دل او نیت و قصد عنای تو کند
|
ملک روم به مصر آمد و خواهد که کنون
|
|
خدمت وشغل غلامان سرای تو کند
|
این جهان کرد برای تو خداوند جهان
|
|
وان جهان، من به یقینم که برای تو کند
|
همه عدلست و همه حکمت و انصاف تمام
|
|
هر چه از فضل و کرم، با تو خدای تو کند
|
بیش ازین نیز به جای تو لطف خواهد کرد
|
|
از لطف آنچه کند با تو سزای تو کند
|
نعمت عاجل و آجل به تو داد از ملکان
|
|
زانکه ضایع نشود، هر چه به جای تو کند
|
نتواند که جزای تو کند خلق به خیر
|
|
ملک العرش تواند که جزای تو کند
|
من رهی، تا بزیم، مدح و ثنای تو کنم
|
|
شرف آن را بفزاید که ثنای تو کند
|
شادمانه بزی ای میر، که گردنده فلک
|
|
این جهان زیر نگین خلفای تو کند
|
ملک العرش، چوبرخیزی هر روز، ثنای
|
|
همه برجان و تن و عمر و بقای تو کند
|