المنة لله که این ماه خزانست
|
|
ماه شدن و آمدن راه رزانست
|
از بسکه درین راه رز انگور کشانند
|
|
این راه رز ایدون چو ره کاهکشانست
|
چون قوس قزح برگ رزان رنگبر نگند
|
|
در قوس قزح خوشهی انگور گمانست
|
آبی چو یکی کیسگکی از خز زردست
|
|
در کیسه یکی بیضهی کافور کلانست
|
واندر دل آن بیضهی کافور ریاحی
|
|
ده نافه و ده نافگک مشک نهانست
|
وان سیب بکردار یکی مردم بیمار
|
|
کز جملهی اعضا و تن او را دو رخانست
|
یک نیمه رخش زرد و دگر نیمه رخش سرخ
|
|
این را هیجان دم و آن را یرقانست
|
وان نار همیدون به زنی حامله ماند
|
|
واندر شکم حامله مشتی پسرانست
|
تا می نزنی بر ز میش، بچه نزاید
|
|
چون زاد بچه، زادن و خوردنش همانست
|
مادر، بچهای، یا دو بچه زاید یا سه
|
|
وین نار چرا مادر سیصد بچگانست
|
مادر بچه را تا ز شکم نارد بیرون
|
|
بستر نکند، وین نه نهانست عیانست
|
اندر شکم او خود بچه را بسترکی زرد
|
|
کردهست و بدو در ز سر بچه نشانست
|
اکنون صفت بچهی انگور بگویم
|
|
کاین هر صفتی در صفت او هذیانست
|
انگور بکردار زنی غالیه رنگست
|
|
و او را شکمی همچو یکی غالیه دانست
|
اندر شکمش هست یکی جان و سه تا دل
|
|
وین هر سه دل او را ز سه پاره ستخوانست
|
گویند که حیوان را جان باشد در دل
|
|
و او را ستخوانی دل وجانست و روانست
|
جان را نشنیدم که بود رنگ، ولی جانش
|
|
همرنگ یکی لاله که در لالهستانست
|
جان را نبود بوی خوش و بوی خوش او
|
|
چون بوی خوش غالیه و عنبر و بانست
|
انگور سیاهست و چوماهست و عجب نیست
|
|
زیرا که سیاهی صفت ماه روانست
|
عیبیش جز این نیست که آبستن گشتهست
|
|
او نوز یکی دخترکی تاز جوانست
|
بی شوی شد آبستن، چون مریم عمران
|
|
وین قصه بسی طرفهتر و خوشتر از آنست
|
زیرا که گر آبستن مریم به دهان شد
|
|
این دختر رز را، نه لبست و نه دهانست
|
آبستنی دختر عمران به پسر بود
|
|
آبستنی دختر انگور به جانست
|
آن روح خداوند همه خلق جهان بود
|
|
وین راح خداوند همه خلق جهانست
|
گر قصد جهودان بد در کشتن عیسی
|
|
در کشتن این، قصد همه اهل قرانست
|
آن را بگرفتند و کشیدند و بکشتند
|
|
وین را بکشند و بکشند، این به چه سانست
|
آن، زنده یکی را و دو را کرد به معجز
|
|
وین، زندهگر جان همه خلق زمانست
|
ناکشتهی کشته صفت روح قدس بود
|
|
ناکشتهی کشته صفت این حیوانست
|
آن را، نگر از کشتن آنها چه زیان بود
|
|
این را، نگر از کشتن اینها چه زیانست
|
آن را، پس سختی ز همه رنج امان بود
|
|
وین را، پس سختی ز همه رنج امانست
|
آن را به سماوات مکان گشت و مر این را
|
|
بر دست امیران و وزیرانش مکانست
|
چون دست وزیر ملک شرق که دستش
|
|
از باده گران نیست، که از جود گرانست
|
شمس الوزرا احمد عبدالصمد آنکو
|
|
شمسالوزرا نیست که شمس الثقلانست
|
آن پیشرو پیشروان همه عالم
|
|
چون پیشرو نیزهی خطی که سنانست
|
مهتر ز همه خلق جهان او به دو کوچک
|
|
مهتر به دو کوچک، به دلست و به زبانست
|
درانه و دوزان به سر کلک نیابی
|
|
درانه و دوزان به سر کلک و بنانست
|
اندر کرمش، هر چه گمان بود یقین شد
|
|
واندر نسبش، هر چه یقین بود گمانست
|
خردش نگرش نیست، که خردک نگرشنی
|
|
در کار بزرگان همه ذلست و هوانست
|
دینار دهد، نام نکو باز ستاند
|
|
داند که علی حال زمانه گذرانست
|
مرحاشیهی شاه جهان را و حشم را
|
|
هم مال دهندهست و هم مال ستانست
|
زیرا که ولایت چو تنی هست و درآن تن
|
|
این حاشیه شاه رگست و شریانست
|
دستور طبیبست که بشناسد رگ را
|
|
چون با ضربان باشد و چون بیضربانست
|
چون با ضربانست کند قوت او کم
|
|
ورکم نکند، بیم خناق از هیجانست
|
چون بیضربان باشد، نیرو دهد او را
|
|
ورنه دل ملکت را بیم یرقانست
|
این کار وزارت که همیراند خواجه
|
|
نه کار فلان بن فلان بن فلانست
|
بود آن همگان را غرض و مصلحت خویش
|
|
این را غرض و مصلحت شاه جهانست
|
هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه
|
|
کز خردمنش محتشمانرا حدثانست
|
از پشه عنا و الم پیل بزرگست
|
|
وز مور، فساد بچهی شیر ژیانست
|
خسرو تنهی ملک بود او دلهی ملک
|
|
ملکت چو قرآن، او چو معانی قرانست
|
ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
|
|
جلاب بود خسرو و دستور شبانست
|
لشکر چو سگان رمه و دشمن چون گرگ
|
|
وین کار سگ و گرگ و رمه با رمه بانست
|
ما را رمهبانیست نه زو در رمه آشوب
|
|
نه ایمن ازو گرگ و نه سگ زو به فغانست
|
هرگز نکند با ضعفا سخت کمانی
|
|
با آنکه بداندیش بود، سخت کمانست
|
تا بر بم و بر زیر نوای گل نوش است
|
|
تا بر گل بربار خروش ورشانست
|
عمر و من او را نه قیاس و نه کران باد
|
|
چون فضل و منش را نه قیاس و نه کرانست
|
بادا به بهار اندر چندانکه بهارست
|
|
بادا به خزان اندر چندانکه خزانست
|