نشستن شاهزاده بر تخت شهریاری و بلند آوازه گشتن در خطبه‌ی کامکاری و در اختصار قصه کوشیدن و لباس تمامی بر شاهد فسانه پوشیدن

اگر غم شد، نماند نیز شادی بود در ره مراد و نامرادی
اگر درویش بد حال است اگر شاه گذر خواهد نمودن زین گذرگاه
دم مردن بچندان لشکر خویش به مخزنهای لعل و گوهر خویش
میسر کی شدش تا زان تمامی خرد یک لحظه از عمر گرامی
چنین عمری که کس نفروخت یکدم ز دورانش به گنج هر دو عالم
ببین تا چون فنا کردیمش آخر خلل در کار آوردیمش آخر
چو آن کودک که او بی‌رنج عالم به دست آورد کلید گنج عالم
کند هر لحظه دامانی پر از در وز آن هر گوشه سوراخی کند پر
از این درها که ما در خاک داریم بسا فریاد کز حسرت بر آریم
چو شد القصه شاه مصر منظور به عالم عدل و دادش گشت مشهور
به ناظر داد آیین وزارت چواز دورش به شاهی شد بشارت
در گنجینه‌ی احسان گشادند به عالم داد عدل و داد دادند
یکی بودند تا از جان اثر بود بهمشان میل هردم بیشتر بود
ز یاران بی‌وفایی بد جفاییست خوشا یاران که ایشان را جفا نیست
فغان از بی‌وفایان زمانه به افسون جفا کاری فسانه
مجو وحشی وفا از مردم دهر که کار شهد ناید هرگز از زهر
از این عقرب نهادان وای و سد وای که بر دل جای زخمی ماند سد جای
چنین یاران که اندر روزگارند بسی آزارها در پرده دارند
بسی عریان تنان را جای بیم است از آن عقرب که در زیر گلیم است
نه یی نقش گلیم آخر چنین چند توانی بود در یک جای پیوند