به جست و جوی آن مجنون گمنام
|
|
زند اینگونه گویای سخن گام
|
که چون از گرمی این مشعل زر
|
|
جهان گردید چون دریای آذر
|
تو گفتی مهر کز افلاک بنمود
|
|
ز آتشگاه دوزخ روزنی بود
|
فلک را گرمی خور سوخت چندان
|
|
که با خاک سیه گردید یکسان
|
ز گرمی تودهی گل شد چو دوزخ
|
|
در او از زیر میشد آب چون یخ
|
چو گرما شد ز حد یک روز منظور
|
|
زمین بوسید پیش خسرو از دور
|
که تاب شعلهی خور ساخت ما را
|
|
به دل بد شعلهای افروخت ما را
|
توان کردن بدینسان تابه کی زیست
|
|
بفرماید شهنشه فکر ما چیست
|
بیان فرمود شاه مصر مسکن
|
|
که ای دور از گل روی تو گلشن
|
برون از شهر ما فرخنده جاییست
|
|
در آن نیکویی آب و هواییست
|
مقامی چون بهشت جاودانی
|
|
بهارش ایمن از باد خزانی
|
خرد خلد برینش نام کرده
|
|
دم عیسا نسیمش وام کرده
|
در آن ساحت اگر منزل نمایی
|
|
نخواهد بود دور از دلگشایی
|
چو گل منظور ازین گفتار بشکفت
|
|
زمین بوسید و خسرو را دعا گفت
|
اشارت کرد خسرو تا سپاهی
|
|
سوی آن بزمگه کردند راهی
|
به رایض گفت تا از بهر منظور
|
|
سمندی کرد زین از هر خلل دور
|
بسان کوه اما باد رفتار
|
|
که باد از وی گرفتی یاد رفتار
|
ز نور آفتاب آن رخش چون برق
|
|
رسیدی پیشتر از غرب در شرق
|
اگر فارس فرس را برجهاندی
|
|
به جاسوس نظر خود را رساندی
|
بسان جام جم گیتی نمایی
|
|
دو چشمش بسکه کردی روشنایی
|
اگر مهمیز میسودش بر اندام
|
|
برون میزد از آن سوی ابد گام
|
اگر مژگان کس بر هم رسیدی
|
|
به سد فرسنگ از آن جنبش رمیدی
|
ز شیهه گاه جستن برسر خاک
|
|
زدی گلبانگها بر رخش افلاک
|
جهانیدی گرش بر چرخ اخضر
|
|
زدی سد چرخ بر خشت زر خور
|
به عزم آن مقام عشرت آیین
|
|
سوار رخش شد شهزادهی چین
|
سواران رخش سوی دشت راندند
|
|
سرود عیش بر گردون رساندند
|
شدند از راه شادی دشت پیما
|
|
چنین تا آن مقام عشرت افزا
|
فضای دلگشایی دید منظور
|
|
عجب فرخنده جایی دید منظور
|
میان سبزه آبش در ترنم
|
|
گلش از تازه رویی در تبسم
|
گرفته فاخته بر سروش آرام
|
|
زبان در ذکر با قمری در اکرام
|
عیان گردیده داغ لالهی تر
|
|
به رنگ آینه کافتد در آذر
|
ز هر جانب فتاده برگ لاله
|
|
چو پر خون پردهی چشم غزاله
|
در آن دلکش نشیمن مانده برپا
|
|
پی دفع حرارت غنچه حنا
|
ز هر سو غنچه بر آهنگ بلبل
|
|
سر انگشت میزد بر دف گل
|
به بلبل در دهن خوانی چکاوک
|
|
کله کج کرده چون هدهد به تارک
|
سرود کبک بر گردون رسیده
|
|
به آن آهنگ خود را برکشیده
|
در آن عشرتسرا مأوا نمودند
|
|
به بزم شادمانی جا نمودند
|