در ستایش شاه غیاث‌الدین و شهزادگان

ای ز فیض ابر جودت تازه گلزار وجود تازه نخلی چون تو هرگز سر نزد از باغ جود
شاه دریا دل غیاث الدین محمد آنکه هست از ریاض همتش نیلوفری چرخ کبود
آیت سجده‌ست گویا نام با تغظیم او زانکه هر گه خواندمش افتاد گردون در سجود
چاکرانند از برای عزل و نصب ممکنات پیش امر و نهی و قهر و لطف تو نابود و بود
خادمانند از پی رد و قبول کاینات بر در امید وبیم و خشم و عفوت دیر و زود
مرگ را دیدم ستاده در کنار ررع کون هر چه این کشتی ز تخم دشمنت ، آن می‌درود
فتنه را دیدم نشسته در خطر گاه فساد هر چه آن می‌بست بر بدخواه تو ، این می‌گشود
دوش وقت صبح دیدم بخت و دولت را به خواب کاین یکی را مدح می‌گفت، آن یکی را می‌ستود
گفتم این مدح و ثنای کیست ، گفتندش خموش خود نمیدانی مراد ما از این گفت وشنود
مدحت شهزاده‌های کامکار نامدار تا به آدم نامدار و تا به خاتم کامکار

دولت و اقبال را اکنون فزاید قدر و شان کز دو عالی‌قدر و عالی‌شان، مزین شد جهان
با وجود خردسالی از بزرگان جمله بیش هم به علم و هم به حلم و هم به قدر و هم به شأن
بر سر تعظیم ایشان تنگ و بر قدشان قصیر هم کلاه آفتاب و هم قبای آسمان
حشمت این را فتاده آفتاب اندر رکاب رفعت آن را دویده آسمان اندر عنان
این یکی در حفظ دانش، پیش از اقران خویش خواه از تجوید خوان و خواه از تفسیر دان
شاه ثانی نعمت الله، آفتاب عز و جاه صف نشین خسروان ، داماد شاه شه نشان
آن یکی پیرایه‌ی فر همای سلطنت باز نوپرداز دولت صید گردون آشیان
حضرت شهزاده‌ی عالم خلیل الله که هست بر زمینش پای تمکین ، پایه‌اش بر لامکان
دهر می‌گوید به این تا آسمان پاید ، بپای چرخ می‌گوید به آن تا دهر می‌ماند، بمان
یارب این شهزاده و آن شاه با اقبال و بخت تا ابد باشند بهر فر و زیب تاج و تخت