خوش آن کو بر در دونان نریزد آبروی خود | به کنج فقر اگر جانش برون آید ز بی نانی | |
زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه | که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی | |
الاهی تا مه نوکشتی خود را نگون بیند | درین دریا که از توفان دورش نوح شد فانی | |
خسی کز بهر مهرت در کناری میکشد خود را | چو کشتی باد سرگردان در این دریای توفانی |