در ستایش میرمیران

مهر هر چند گراید به بلندی ز افق نور او سایه اشخاص نسازد کوتاه
موج بر آب توان داشت چو جوهر بر تیغ ضابطی گر بود از حفظ تو بر سطح میاه
طبع کافور به پا مردی آن گرمی طبع چون سقنقور کند تقویت قوت باه
تند بادی که کند صدمه او کوه نگون خرمن حلم ترا کج نکند یک پرکاه
زمره‌ای را بود این زعم کز آنست کسوف که شود حایل خورشید و بصر هیأت ماه
این خلاف است دم از نور زند با رایت روی خورشید کند چرخ به این جرم سیاه
هچ جا ملک دلی نیست که تسخیر نکرد نام نیک تو که باشد همه جا در افواه
شاه آن نیست که ملکی به سپاهی گیرد شاه آنست که بر ملک دلی باشد شاه
نام نیک است کلید در دروازه دل دل نه ملکیست که تسخیر کنندش به سپاه
دارد آنسان کرمی عفو خطا آشامت که لبش تر نکند مایه سد بحر گناه
از سیاست نکشد یک سر مو باد بروت گنهی را که بود سایه عفو تو پناه
دشمنت در ته چاهیست که روح از بدنش چون پرد تا به قیامت نرسد بر لب چاه
گر کسی را نبود حشر هم او خواهد بود که نخواهد شدن از صور سرافیل آگاه
خصم پر کید تو ریشی که شدش دستویز عنقریب است که آویخته از تخته کلاه
بر سر مسخرگان زود شود ژولیده آن دمی را که زند شانه به ناخن روباه
داورا نادره‌ی بی بدلان سخنم هر دو مصراع به صدق سخن من دو گواه
همچو من نادره گویی چو کنی از خود دور کس نباشد که به سویم فکند نیم نگاه
وحشی از شاه نظر خواه که‌اند این دگران بس بود سد چو ترا یک نظر همت شاه
تا چنین است که از غره‌ی هر مه تا سلخ نبود عید و مه عید نباشد هر ماه
چرخ را باد مه عید خم آن ابرو عیدگاه و خور عرصه گه این درگاه