مهر هر چند گراید به بلندی ز افق
|
|
نور او سایه اشخاص نسازد کوتاه
|
موج بر آب توان داشت چو جوهر بر تیغ
|
|
ضابطی گر بود از حفظ تو بر سطح میاه
|
طبع کافور به پا مردی آن گرمی طبع
|
|
چون سقنقور کند تقویت قوت باه
|
تند بادی که کند صدمه او کوه نگون
|
|
خرمن حلم ترا کج نکند یک پرکاه
|
زمرهای را بود این زعم کز آنست کسوف
|
|
که شود حایل خورشید و بصر هیأت ماه
|
این خلاف است دم از نور زند با رایت
|
|
روی خورشید کند چرخ به این جرم سیاه
|
هچ جا ملک دلی نیست که تسخیر نکرد
|
|
نام نیک تو که باشد همه جا در افواه
|
شاه آن نیست که ملکی به سپاهی گیرد
|
|
شاه آنست که بر ملک دلی باشد شاه
|
نام نیک است کلید در دروازه دل
|
|
دل نه ملکیست که تسخیر کنندش به سپاه
|
دارد آنسان کرمی عفو خطا آشامت
|
|
که لبش تر نکند مایه سد بحر گناه
|
از سیاست نکشد یک سر مو باد بروت
|
|
گنهی را که بود سایه عفو تو پناه
|
دشمنت در ته چاهیست که روح از بدنش
|
|
چون پرد تا به قیامت نرسد بر لب چاه
|
گر کسی را نبود حشر هم او خواهد بود
|
|
که نخواهد شدن از صور سرافیل آگاه
|
خصم پر کید تو ریشی که شدش دستویز
|
|
عنقریب است که آویخته از تخته کلاه
|
بر سر مسخرگان زود شود ژولیده
|
|
آن دمی را که زند شانه به ناخن روباه
|
داورا نادرهی بی بدلان سخنم
|
|
هر دو مصراع به صدق سخن من دو گواه
|
همچو من نادره گویی چو کنی از خود دور
|
|
کس نباشد که به سویم فکند نیم نگاه
|
وحشی از شاه نظر خواه کهاند این دگران
|
|
بس بود سد چو ترا یک نظر همت شاه
|
تا چنین است که از غرهی هر مه تا سلخ
|
|
نبود عید و مه عید نباشد هر ماه
|
چرخ را باد مه عید خم آن ابرو
|
|
عیدگاه و خور عرصه گه این درگاه
|