در ستایش میرمیران

نرسد بادی ازین ره که به پیشش ندوند کز خداوند خبر چیست در آن وز چه پیام
عقل کل را به در قصر جلالت دیدم گفتمش هست از آنسوی فلک هیچ مقام
گفت ما محرم این پرده نه‌ایم از وی پرس که فرو می‌نگرد گاهی ازین گوشه‌ی بام
کثرت مایه اجلال تو می‌آرد روز کسوت حد و نهایت بدر بر اجسام
دورت از گرد مناهی‌ست به حدی رفته که چو بزم ملک آنجا نه نشانست و نه نام
ز آنچه از زخمه به تار آید و از تار به گوش وانچه از خم شده در شیشه و از شیشه به جام
در زمان توکه از تقویت قاضی عدل کشتگان رادیت از گرگ گرفتند اغنام
ماده‌ی شیر و نر باز ز بس الفت طبع شوهر از آهوی نر کرد و زن از ماده حمام
هر که بگذشت به خاک در دولت اثرت یافت بر وفق ارادت همه کار و همه کام
نامدندی به زمین بی زر و خلعت اطفال بودی از خاصیت خاک درت با ارحام
مکث زر پیش تو چون مکث جنب در مسجد هست در مذهب مفتی سخای تو حرام
بسکه سرمایه‌ی شادی و فراغت بخشید دلت از نعمت خاص و کفت از نعمت عام
نیم قطره‌ی نتوان یافت ، خرند ار به مثل قطره اشک به سد در یتیم ار ایتام
بحر غافل که ز تو کوه چه معدنها یافت از زر و سیم و ز یاقوت و ز دیگر اقسام
خواست بر کوه کند عرض سخا یافت روان مایه خویش چو بر دامنش افشاند غمام
سیل را گفت که اینها همه جمع آر ببر سوی دریا و بگو کوه رسانید سلام
که تو این مایه نگه دار برای خود و ابر کان دل و دست من و سد چو مرا هست تمام
ای همه وضع زمان را ز تو قانون و نسق وی همه کار جهان را ز تو ترتیب و نظام
ای همه ناصیه آرا ز سجود در تو چو خواقین معظم چه سلاطین عظام
شهرت ذره به جایی رسد از تربیتت که به پیشانی خورشید نویسندش نام