از کششهای قطرهی شبنم
|
|
بر ورقها کشیده مسطر گل
|
تا کند حرفهای رنگین درج
|
|
بر وی از مدح آل حیدر گل
|
شاه دین مرتضا علی که شدش
|
|
به هزاران زبان ثنا گر گل
|
بسکه در دشت خیبر از تیغش
|
|
رست از گل ز خون کافر گل
|
گر خزان ریاض دهر شود
|
|
نشود کم ز دشت خیبر گل
|
در کفش از غبار اشهب او
|
|
مشگ دارد بنفشه عنبر گل
|
در بغل از خزانهی کف او
|
|
یاسمین سیم دارد و زر گل
|
باد قهرش اگر بر آن باشد
|
|
ندمد تا به حشر دیگر گل
|
ور شود فیض او بر این ماند
|
|
تازه تا صبحگاه محشر گل
|
بود از رشح جام احسانش
|
|
که به این رنگ گشت احمر گل
|
باشد از یاد عطر اخلاقش
|
|
که بر اینگونه شد معطر گل
|
خلق او هست غنچهای که از او
|
|
زیر دامان نهاد مجمر گل
|
در ازل بسته است قدرت او
|
|
اندر این شیشهی مدور گل
|
گر نهد در ریاض لطفش پای
|
|
دمد از ناخن غضنفر گل
|
حرز خود گر نساختی نامش
|
|
کی شدی بر خلیل آذر گل
|
ای که باغ علو قدرت را
|
|
چرخ نیلوفر است و اختر گل
|
دم ز لطفت اگر خطیب زند
|
|
دمد از چوب خشک منبر گل
|
گر دهندش ز باغ قهرت آب
|
|
بردمد همچو خار نشتر گل
|
گر اشارت کنی که در گلشن
|
|
نبود رو گشاده دیگر گل
|
پیچد از بیم شحنهی غضبت
|
|
غنچه سان خویش را به چادر گل
|