در ستایش میرمیران

از در مدح و زیور نامت می‌دهم زیب و زینت اشعار
چون بگویم گدا نیم ، هستم شاعران را گدایی است شعار
هنر من گدایی است و مرا از گدایی چگونه باشد عار
خاصه زینسان گداییی که گدا زان شود صاحب ضیاع و عقار
از چه کس از کسی که گوید چرخ که مرا هم گدای خویش شمار
آنقدر گویم ای که دست و دلت مایه بخش معادن است و بحار
که گدای توام نه از همه کس همه کس داند از صغار و کبار
فرقه‌ی خود پسند کس مپسند همگی عجب و جملگی پندار
از پی جر و اخذ سر تا پای همه دست و زبان چو بید و چنار
آنچنان فرقه زیاده طلب که طلب می‌کنند پنج از چار
چه عجب گر ز بیم طامعه شان کور بنهد عصا و کل دستار
گر ز ابرامشان سخن راند قابض روح بر سر بیمار
خوش بمیرند خستگان آسان ندهد هیچ خسته جان دشوار
شکرلله کزین گروه نیم من و شکر و زبان شکر گزار
شکر کز نقد کنز لایفنی همتم پر نمود جیب و کنار
وحشی این شکر و این شکایت چیست تا کی و چند طی کن این تومار
در دعای دوام دولت شاه دست عجز و کف نیاز برآر
تا جهان را بهار و عیدی هست در جهان باشی ای جهان وقار
که جهان از رخ خجسته‌ی تست خرم و خوش چو عید و فصل بهار