ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن | آنچه او در کار من کردست در کارش مکن | |
هندوی چشم تو شد میبین خریدارانهاش | اعتمادی لیک بر ترکان خونخوارش مکن | |
گر چه تو سلطان حسنی دارد او هم کشوری | شوکت حسنش مبر بیقدر و مقدارش مکن | |
انتقام از من کشد مپسند بر من اینستم | رخصت نظارهاش ده منع دیدارش مکن | |
جای دیگر دارد او شهباز اوج جان ماست | هم قفس با خیل مرغان گرفتارش مکن | |
این چه گستاخیست وحشی تا چه باشد حکم ناز | التماس لطف با او کردن از یارش مکن |