گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن
|
|
زکات بزم عشرت عشوهای در کار ما میکن
|
قصوری نیست در بیگانگی اما نه هر وقتی
|
|
نگه را با نگه در وقت فرصت آشنا میکن
|
نگه خوبست مستغنی زد اما آن نه در هر جا
|
|
بود جایی که باید گفت چشمی بر قفا میکن
|
چو داری غمزه را بگذار تا عالم زند بر هم
|
|
نگه گو باش شرم آلود و اظهار حیا میکن
|
تو زخم ناز بر جان میزن و میآزما بازو
|
|
دهان پر تبسم گو علاج خونبها میکن
|
سر و جانست در راهت نه آخر سنگ خاکست این
|
|
به استغنات میرم گه نگاهی زیر پا میکن
|
تغافل رطل پر کردهست وحشی ظرف میباید
|
|
نگاهی جانب این کاسهی مرد آزما میکن
|