کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش | جان شیرین داد و غیر از تیشه نامد بر سرش | |
آنکه مشت استخوانی بود بگذر سوی او | تا ببینی ز آتش هجران کفن خاکسترش | |
جمله از خاک درش خیزند روز رستخیز | بسکه بیماران غم مردند بر خاک درش | |
دست برخنجر خرامان میرود آن ترک مست | مانده چشم حسرت خلقی به دست و خنجرش | |
فکر زلفت از سر وحشی سر مویی نرفت | گر چه مویی گشت از زلف تو جسم لاغرش |