بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش | جذبهای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش | |
عشق خونخوار است با بیگانه و خویشش چه کار | خورد کم خونی مگر یعقوب از فرزند خویش | |
ایستادن نیست بر یک مطلبم در هیچ حال | بر نمیآیم به میل طبع ناخرسند خویش | |
اینچنین مستغنی از حال تهی دستان مباش | آخر ای منعم نگاهی کن به حاجتمند خویش | |
وحشی آمد از خمار زهد خشکم جان به لب | کو صلای جرعهای تا بشکنم سوگند خویش |