گر چه میدانم که میرنجی و مشکل میشود
|
|
گر نکوبی حلقهی سد جا بر در دل میشود
|
همچو فانوسش کسی باید که دارد پاس حسن
|
|
زانکه لازم گشت و جایش شمع محفل میشود
|
یک رهش خاص از برای جان ما بیرون فرست
|
|
آن نگه کش تا به ما سد جای منزل میشود
|
رخنه بند دیده امید خواهد شد مکن
|
|
خاک کویت کز سرشک اشک ما گل میشود
|
آنچه کردی انفعالش عذر خواهد باک نیست
|
|
چشمها روزی اگر با هم مقابل میشود
|
دیده را خونبار خواهد کرد از دیدار زود
|
|
گر تغافل در میان زینگونه حایل میشود
|
دست بر هم سودنی دارد کزو خون میچکد
|
|
در کمین صید صیادی که غافل میشود
|
عشوههای چشم را کان غمزه میخوانند و ناز
|
|
من گرفتم سحر شد آخر نه باطل میشود
|
گل طراوت دارد اما گو به بلبل خوش ترا
|
|
کاب و رنگ صبحگاهش چاشت زایل میشود
|
دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست
|
|
میکنم یک هفتهاش زنجیر و عاقل میشود
|
عشق و سودا چیست وحشی مایهی بیحاصلی
|
|
غیر ناکامی ز خودکامان چه حاصل میشود
|