تیر و تیغ است بر دل و جگرم
|
|
درد و تیمار دختر و پسرم
|
هم بدینسان گدازدم شب و روز
|
|
غم وتیمار مادر و پدرم
|
جگرم پاره است و دل خسته
|
|
از غم و درد آن دل و جگرم
|
نه خبر میرسد مرا ز ایشان
|
|
نه بدیشان همی رسد خبرم
|
باز گشتم اسیر قلعهی نای
|
|
سود کم کرد با قضا حذرم
|
کمر کوه تا نشست من است
|
|
به میان بر دو دست چون کمرم
|
از بلندی حصن و تندی کوه
|
|
از زمین گشت منقطع نظرم
|
من چو خواهم که آسمان بینم
|
|
سر فرود آرم و در او نگرم
|
پست میبینم از همه کیهان
|
|
چون هما سایه افکند به سرم؟
|
از ضعیفی دست و تنگی جای
|
|
نیست ممکن که پیرهن بدرم
|
از غم و درد چون گل و نرگس
|
|
روز و شب با سرشک و با سهرم
|
یا ز دیده ستاره میبارم
|
|
یا به دیده ستاره میشمرم
|
ور دل من شدهست بحر غمان
|
|
من چگونه ز دیده در شمرم
|
گشت لاله ز خون دیده رخم
|
|
شد بنفشه ز زخم دست برم
|
همه احوال من دگرگون شد
|
|
راست گویی سکندر دگرم
|
که درین تیره روز و تاری جای
|
|
گوهر دیدگان همی سپرم
|
بیم کردست درد دل امنم
|
|
زهر کردست رنج تن شکرم
|
پیش تیری که این زند هدفم
|
|
زیر تیغی که آن کشد سپرم
|
آب صافی شدهست خون دلم
|
|
خون تیره شدهست آب سرم
|
بودم آهن کنون از آن زنگم
|
|
بودم آتش کنون از آن شررم
|
نه سر آزادم و نه اجری خور
|
|
پس نه از لشکرم نه از حشرم
|
در نیابم خطا چه بیخردم
|
|
بد نبینم همی چه بیبصرم
|
نشنوم نیکو و نبینم راست
|
|
چون سپهر و زمانه کور و کرم
|
محنت آگین چنان شدم که کنون
|
|
نکند هیچ محنتی اثرم
|
ای جهان سختی تو چند کشم
|
|
وای فلک عشوهی تو چند خرم
|
کاش من جمله عیب داشتمی
|
|
چون بلا هست جمله از هنرم
|
بر دلم آز هرگز ار نگذشت
|
|
پس چرا من زمان زمان بترم
|
بستد از من سپهر هرچه بداد
|
|
نیک شد، با زمانه سربهسرم
|
تا به گردن چو زین جهان بروم
|
|
از همه خلق منتی نبرم
|
مال شد دین نشد نه بر سودم؟
|
|
رفت هش ماند جان نه بر ظفرم؟
|
این همه هست و نیستم نومید
|
|
که ثناگوی شاه داد گرم
|
پادشا بوالمظفر ابراهیم
|
|
کزمدیحش سرشته شد گهرم
|
گر فلک جور کرد بر دل من
|
|
پادشاه عادل است غم نخورم
|