- ۱۶۱ هر کسی را مینوازد لطف و خاطر جستنت
- ۱۶۲ گفته بودم با من: کان جا نباید رفتنت
- ۱۶۳ ای ماه سر نهاده از مهر بر زمینت
- ۱۶۴ ای طیرهی شب طرهی خورشید پناهت
- ۱۶۵ بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت
- ۱۶۶ ای شب تیره فرع گیسیویت
- ۱۶۷ بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح
- ۱۶۸ روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد
- ۱۶۹ باز بالای تو ما را در بلا خواهد نهاد
- ۱۷۰ هیچ اربه صید دلها در زلف تابت افتد
- ۱۷۱ ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد
- ۱۷۲ چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد
- ۱۷۳ یاد تو ما را چو در خیال بگردد
- ۱۷۴ کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد
- ۱۷۵ عشق و درویشی و تنهایی و درد
- ۱۷۶ نیشکر آن روز دل ز بند بر آرد
- ۱۷۷ هر دم از خانه رخ بدر دارد
- ۱۷۸ دلی، که میل به دیدار دوستان دارد
- ۱۷۹ شاهد من در جهان نظیر ندارد
- ۱۸۰ حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد