- ۱۴۱ ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت
- ۱۴۲ دیگر آن حلقه و آن دانهی در در گوشت
- ۱۴۳ در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
- ۱۴۴ تا بر دوست بار نتوان یافت
- ۱۴۵ آن ستمگر، که وفای منش از یاد برفت
- ۱۴۶ چه شد آن سرو سهی؟ کز لب این بام برفت
- ۱۴۷ دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت
- ۱۴۸ زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت
- ۱۴۹ به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت
- ۱۵۰ ترک من ترک من خستهدل زار گرفت
- ۱۵۱ چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت
- ۱۵۲ عمر به پایان رسید، راه به پایان نرفت
- ۱۵۳ سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت
- ۱۵۴ مرا حدیث غم یار من بباید گفت
- ۱۵۵ شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت
- ۱۵۶ زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت
- ۱۵۷ ای عید روزهداران ابروی چون هلالت
- ۱۵۸ زهی! شب نسخهای از زلف و خالت
- ۱۵۹ سرشک دیده دلیلست و رنگ چهره علامت
- ۱۶۰ ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟