- ۳۸۱ مگذر، ای ساربان، ز منزل یار
- ۳۸۲ هر دم برم به گریه پناه از فراق یار
- ۳۸۳ تن به تو دادم، دل و جانش مبر
- ۳۸۴ از باده در فصل خزان افتان و خیزان نیکتر
- ۳۸۵ زلف مشکینت چو دامست، ای پسر
- ۳۸۶ یک شبم دادی به عمری پیش خود بار، ای پسر
- ۳۸۷ هیچ نقاشی نیامیزد چنین رنگ، ای پسر
- ۳۸۸ من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر
- ۳۸۹ دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر
- ۳۹۰ نیک میخواهی که: از خود دورم اندازی دگر
- ۳۹۱ جانا، ضمیرت حال ما نیکو نمیداند مگر؟
- ۳۹۲ کاکل کافرانه بین، زیور گوش او نگر
- ۳۹۳ ای دل، بیا و در رخ آن حور مینگر
- ۳۹۴ دل من فتنه شد بر یار دیگر
- ۳۹۵ تو از دست که میخوردی؟ که خشم آلودهای دیگر
- ۳۹۶ ای ساربان، که رنج کشیدی ز راه دور
- ۳۹۷ همه عالم پرست ازین منظور
- ۳۹۸ باد بهار میدمد و من ز یار دور
- ۳۹۹ شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر
- ۴۰۰ گر چه دورم، نه صبورم ز تو، ای بدر منیر