دوش لعلت نفسی خاطر ما خوش میکرد | دیده میدید جمال تو و دل غش میکرد | |
روی زیبای تو با ماه یکایک میزد | سر گیسوی تو با باد کشاکش میکرد | |
سنبل زلف تو هرلحظه پریشان میشد | خاطر خستهی عشاق مشوش میکرد | |
زو هر آن حلقه بر گوشهی مه میافتاد | دل مسکین مرا نعل در آتش میکرد | |
تیر بر سینهام آن غمزهی فتان میزد | قصد خون دلم آن عارض مهوش میکرد | |
از خط و خال و بناگوش و لب و چشم و رخت | هر که یک بوسه طمع داشت غلط شش میکرد | |
پیش نقش رخ تو دیدهی خونریز عبید | صفحهی چهره به خونابه منقش میکرد |