دلم ز عشق تبرا نمیتواند کرد | صبوری از رخ زیبا نمیتواند کرد | |
غم از درون دل من برون نمیآید | که ترک مسکن و ماوی نمیتواند کرد | |
بروی خوب مرا دیده روشنست ولی | به هیچ وجه مهیا نمیتواند کرد | |
برفت دوش خیالش ز چشم من چه کند | مقام بر لب دریا نمیتواند کرد | |
به صبر کام توان یافتن ولیک چه سود | چو صبر در دل ما جا نمیتواند کرد | |
عبید گه گهی از بهر مصلحت میگفت | که توبه میکند اما نمیتواند کرد |