تو چون قربان نمیگردی کجا همکیش ما باشی
|
|
بترک خویش و بیگانه بگو تا خویش ما باشی
|
اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردی
|
|
وگر زخمت شود مرهم روان ریش ما باشی
|
حیات جاودان یابی اگر در راه ما میری
|
|
برآری نام سلطانی اگر درویش ما باشی
|
تو چون جانی همان بهتر که از ما سیر برنائی
|
|
تو چون شمعی چنان خوشتر کزین پس پیش ما باشی
|
اگر خون دل از مژگان بریزی آب خود ریزی
|
|
وگر زهر از لب خنجر ننوشی نیش ما باشی
|
جهانداران نهندت عید اگر قربان ما گردی
|
|
کمانداران کنندت زه اگر در کیش ما باشی
|
برو خواجو که بدنامان ز نیک و بد نیندیشند
|
|
تو بد نامی عجب دارم که نیک اندیش ما باشی
|