تا سمو سر برآورید از دشت | گشت زنگار گون همه لب کشت | |
هر یکی کاردی ز خوان برداشت | تا پزند از سمو طعامک چاشت |
□
نیست فکری به غیر یار مرا | عشق شد در جهان فیار مرا |
□
زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت | زرع کشتست و ذرع گوشهی کشت |
□
اشتر گرسنه کسیمه برد | کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد |
□
هر کرا راهبر زغن باشد | گذر او به مرغزن باشد |
□
دیوه هر چند کابرشم بکند | هرچه آن بیشتر به خویش تند |
□
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟ | وز بد زاغ بوم را چه رسید؟ |
□
دور ماند از سرای خویش و تبار | نسری ساخت بر سر کهسار |
□
گرچه نامردمست آن ناکس | نشود سیر ازو دلم یرگس |
□
دخت کسری ز نسل کیکاوس | درستی نام، نغز چون طاوس |
□
تبر از بس که زد به دشمن کوس | سرخ شد همچو لالکای خروس |
□
آن که از این سخن شنید ارزش | باز پیش آر، تا کند پژهش |
□
خویشتن پاک دار و بیپرخاش | هیچ کس را مباش عاشق غاش |
□
خویشتن پاک دار بیپرخاش | رو به آغاش اندرون مخراش |
□
خویش بیگانه گردد از پی دیش | خواهی آن روز مزد کمتر دیش |
□
از بزرگی که هستی، ای خشنوک | چاکرت بر کتف نهد دفنوک |
□
از تو خالی نگارخانهی جم | فرش دیبا فگنده بر بجکم |
□
من چنین زار ازان جماش شدم | همچو آتش میان داش شدم |
□
من چنان زار ازان جماش درم | همچو آتش میان داش درم |
□
جان ترنجیده و شکسته دلم | گویی از غم همی فرو گسلم |
□
باد بر تو مبارک و خنشان | جشن نوروز و گوسپند کشان |
□
بودنی بود، می بیار اکنون | رطل پرکن ، مگوی بیش سخون |
□
چون نهاد او پهند را نیکو | قید شد در پهند او آهو |
□
چون به بانگ آمد از هوا بخنو | می خور و بانگ رود و چنگ شنو |
□
از شبستان ببشکم آمد شاه | گشت بشکم ز دلبران چون ماه |
□
ریش و سبلت همی خضاب کنی | خویشتن را همی عذاب کنی |
□
آن که نشک آفرید و سرو سهی | وان که بید آفرید و نار و بهی |