هیچ میدانی که دیشب در غمش چون بودهام
|
|
مرغ و ماهی خفته و من تا سحر نغنودهام
|
بسکه آتش در جهان افکندهام از سوز عشق
|
|
آسمانی در هوا از دود دل افزودهام
|
پرده از خون جگر بر روی دفتر بستهام
|
|
چشمهی خونابه از چشم قلم بگشودهام
|
کاسهی چشم از شراب راوقی پر کردهام
|
|
دامن جانرا بخون چشم جام آلودهام
|
آستین بر کائنات افشاندهام از بیخودی
|
|
زعفران چهره در صحن سرایش سودهام
|
دل بباد از بهر آن دادم که دارد بوی دوست
|
|
گر چه دور از دوستان باد هوا پیمودهام
|
چشم بد گفتم که یا رب دور باد از طلعتش
|
|
لیک چون روشن بدیدم چشم بد من بودهام
|
ز آتش دل بسکه دوش آب از دو چشم خونفشان
|
|
در هوای شکر حلوا گرش پالودهام
|
تا بگوهر چشم خواجو را مرصع کردهام
|
|
مردم بحرین را در خون شنا فرمودهام
|