سلامی به جانان فرستادهام
|
|
به آرام دل جان فرستادهام
|
زهی شوخ چشمی که من کردهام
|
|
که جان را بجانان فرستادهام
|
شکسته گیاهی من خشک مغز
|
|
بگلزار رضوان فرستادهام
|
تو این بیحیائی نگر کز هوا
|
|
سوی بحر باران فرستادهام
|
مرا شرم بادا که پای ملخ
|
|
بنزد سلیمان فرستادهام
|
به تحفه کهن زنگی مست را
|
|
به اردوی خاقان فرستادهام
|
عصا پاره ئی از کف عاصی
|
|
بموسی عمران فرستادهام
|
غباری فرو رفته از آستان
|
|
بایوان کیوان فرستادهام
|
ز سرچشمهی پارگین قطرهئی
|
|
سوی آب حیوان فرستادهام
|
کهن خرقهی مفلسی ژنده پوش
|
|
بتشریف سلطان فرستادهام
|
سخنهای خواجو ز دیوانگی
|
|
یکایک بدیوان فرستادهام
|