من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام
|
|
ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتادهام
|
هر دم از چشمم چو اشک گرم روراندن که چه
|
|
تا چه افتادست کز چشم شما افتادهام
|
کی بود برگ من آن نسرین بدن را کاین زمان
|
|
همچو بلبل در زمستان بینوا افتادهام
|
گر چه هر کو می خورد از پا در افتد عاقبت
|
|
من چو دور افتادهام از می چرا افتادهام
|
با کسی افتاد کارم کو ز کارم فارغست
|
|
بنگرید آخر که از مستی کجا افتادهام
|
ایکه گفتی گر سر این کارداری پای دار
|
|
دست گیر اکنون که از دستت ز پا افتادهام
|
آتش مهرم چو در جان شعله زد گرمی مکن
|
|
گر چون ذره زیر بامت از هوا افتادهام
|
میروی مجموع و من پیوسته همچون گیسویت
|
|
از پریشانی که هستم در قفا افتادهام
|
قاضی ار گوید که خواجو چون درین کار اوفتاد
|
|
گو مکن آنکار کز حکم قضا افتادهام
|