- ۳۸۱ من شیدا چرا از عقل و دین یک باره برگشتم
- ۳۸۲ ز دستت جیب گل پیراهنانرا چاک میبینم
- ۳۸۳ ما به عهدت خانهی دل از طرب پرداختیم
- ۳۸۴ باز سرگشتهی مژگان سیهی گردیدم
- ۳۸۵ ای هزارت چشم در هر گوشه سرگردان چشم
- ۳۸۶ چو نتوانم به مردم قصه آن بیوفا گویم
- ۳۸۷ من نه مجنونم که خواهم روی در صحراکنم
- ۳۸۸ آن شوخ جانان آشنا سوزد دل بیگانه هم
- ۳۸۹ بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم
- ۳۹۰ کو اجل تا من نقاب تن ز جان خود کشم
- ۳۹۱ به سینه داغ نهانی که داشتم ز تو دارم
- ۳۹۲ دور از تو بر روی بتان چون چشم پرخون افکنم
- ۳۹۳ خوش آن که هم زبان به تو شیرین بیان شوم
- ۳۹۴ ز کج بینی به زلفت نسبت چین ختن کردم
- ۳۹۵ ای شمع بتان تا کی بر گرد درت گردم
- ۳۹۶ تو کشیده تیغ و مرا هوس که ز قید جان برهانیم
- ۳۹۷ چون متاع دو جهان را به خرد سنجیدم
- ۳۹۸ به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم
- ۳۹۹ سرگرمی کو تا نهم از کنج عزلت پا برون
- ۴۰۰ رویت که هست صورت چین شرمسار از آن