- ۱ ای گوهر نام تو تاج سر دیوانها
- ۲ فرمود مرا سجدهی خویش آن بت رعنا
- ۳ حوصله کو که دل دهم عشق جنون فزای را
- ۴ هرزه نقاب رخ مکن طرهی نیم تاب را
- ۵ ای نگهت تیغ تیز غمزهی غماز را
- ۶ نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را
- ۷ درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را
- ۸ گر به تکلیف لب جام به لب سوده تو را
- ۹ شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ تو را
- ۱۰ تا همتم به دست طلب زد در بلا
- ۱۱ چو افکنده ببیند در خون تنم را
- ۱۲ مالک المک شوم چون ز جنون هامون را
- ۱۳ چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا
- ۱۴ من از رغم غزالی شهسواری کردهام پیدا
- ۱۵ صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را
- ۱۶ درخشان شیشهای خواهم می رخشان در و پیدا
- ۱۷ اگر دل بر صف مژگان سیاهی میزند خود را
- ۱۸ به صد اندیشه افکند امشبم آن تیز دیدنها
- ۱۹ شوق درون به سوی دری میکشد مرا
- ۲۰ بگو ای باد آن سر خیل رعنا پادشاهان را
- ۲۱ برین در میکشند امشب جهانپیما سمندی را
- ۲۲ روزگاری که رخت قبلهی جان بود مرا
- ۲۳ گر بهم میزدم امشب مژهی پر نم را
- ۲۴ مبین به چشم کم ای شوخ نازنین ما را
- ۲۵ چو بر زندانیان رانی سیاست یاد کن ما را
- ۲۶ کسی ز روی چنان منع چون کند ما را
- ۲۷ شب که ز گریه میکنم دجله کنار خویش را
- ۲۸ بر رخ پر عرق مکش سنبل نیم تاب را
- ۲۹ جهان آرا شدی چون ماه و ننمودی به من خود را
- ۳۰ گشته در راهت غبار آلود روی زرد ما
- ۳۱ که زد بر یاری ما چشم زخمی ای چنین یارا
- ۳۲ عجب گیرنده راهی بود در عاشق ربائیها
- ۳۳ زلف و قد راست ای بت سرکش چشم و رخت راست ای گل رعنا
- ۳۴ با چنین جرمی نراندم از دل ویران تو را
- ۳۵ به افسون محو کردی شکوههای بیکرانم را
- ۳۶ ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا
- ۳۷ بعد هزار انتظار این فلک بی وفا
- ۳۸ چنین است اقتضا رعنائی قد بلندش را
- ۳۹ بزم پر فتنه از آن طرز نگاهست امشب
- ۴۰ رخش در غیر و چشم التفاتش در من است امشب
- ۴۱ خیالش را به نوعی انس در جان من است امشب
- ۴۲ وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب
- ۴۳ برشکن طرف کله چون بفکنی از رخ نقاب
- ۴۴ دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب
- ۴۵ همچو شمعم هست شبها بیرخ آن آفتاب
- ۴۶ حسن روزافزون نگر کان خسرو زرین طناب
- ۴۷ نامسلمان پسری خون دلم خورد چو آب
- ۴۸ نیست امروز شکست دلم از چشم پرآب
- ۴۹ حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است
- ۵۰ رفته مهر از شکرت در شکرستان تو کیست
- ۵۱ با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت
- ۵۲ ای گل امروز اداهای تو بیچیزی نیست
- ۵۳ دلت امروز به جا نیست دگر چیزی هست
- ۵۴ گوی میدان محبت سر اهل نظر است
- ۵۵ چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست
- ۵۶ کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت
- ۵۷ با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نیست
- ۵۸ به قصد جان من در جلوه آمد قد رعنایت
- ۵۹ این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است
- ۶۰ پای یکی به علت ادبار نارواست
- ۶۱ با من بدی امروز زاطوار تو پیداست
- ۶۲ دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست
- ۶۳ گرچه بیش از حد امکان التفات یار هست
- ۶۴ هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت
- ۶۵ آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست
- ۶۶ کنون که خنجر بیداد یار خونریز است
- ۶۷ نخل قد خم گشته که پرورده دردست
- ۶۸ حسن که تابان ز سراپای توست
- ۶۹ مهر که سرگرم مه روی توست
- ۷۰ شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست
- ۷۱ به عزم رقص چو آن فتنه زمین برخاست
- ۷۲ زانطره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت
- ۷۳ بیپرده برآئی چو به صحرای قیامت
- ۷۴ بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت
- ۷۵ امشب دگر حریف شرابت که بوده است
- ۷۶ باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است
- ۷۷ ای پری غم نیست گر مثل منت دیوانه ایست
- ۷۸ ناله چندان ز دلم راه فلک دوش گرفت
- ۷۹ روی تو که اختر زمین است
- ۸۰ چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت
- ۸۱ خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت
- ۸۲ زخم جفای یار که بر سینه مرهم است
- ۸۳ امشب ای شمع طرب دوست که همخانهی توست
- ۸۴ چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت
- ۸۵ بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است
- ۸۶ بیتصرف حسن را در هیچ دل تاثیر نیست
- ۸۷ گرچه پای بندی عشق تو بیزنجیر نیست
- ۸۸ هرچند خون عاشق بیدل حلال نیست
- ۸۹ در ظل همائی که بر او میل جهانی است
- ۹۰ خاطری جمع ز شبه آن که تو میدانی داشت
- ۹۱ گر با توام ز دیدن غیرم گزیر نیست
- ۹۲ منتظری عمرها گر بگذاری نشست
- ۹۳ آینهی جان به جز آن روی نیست
- ۹۴ درین کز دل بدی با من شکی نیست
- ۹۵ حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت
- ۹۶ چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست
- ۹۷ آن شاه ملک دل ستم از من دریغ داشت
- ۹۸ تیر او تا به سرا پردهی دل ماوا داشت
- ۹۹ فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت
- ۱۰۰ بردوش آن قدر دل من بار غم گرفت
- ۱۰۱ شهریار من مرا پابست هجران کرد و رفت
- ۱۰۲ گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست
- ۱۰۳ چون تو سروی در جهان ای نازنین اندام نیست
- ۱۰۴ با خط آن سلطان خوبان را جمالی دیگر است
- ۱۰۵ نقد غمت که حاصل دنیا و دین ماست
- ۱۰۶ داغ بر دست خود آن شوخ چو در صحبت سوخت
- ۱۰۷ گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست
- ۱۰۸ خط ز رخت سر کشید سرکشی ای گل بس است
- ۱۰۹ گل چهرهای که مرغ دلم صید دام اوست
- ۱۱۰ آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است
- ۱۱۱ تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است
- ۱۱۲ از عاشقان حوالی آن خانه پر شده است
- ۱۱۳ زان آستان که قبلهی ارباب دولت است
- ۱۱۴ یارم طریق سرکشی از سر گرفت و رفت
- ۱۱۵ هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست
- ۱۱۶ دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست
- ۱۱۷ آن که بزم غیر را روشن چو گلشن کرده است
- ۱۱۸ درهم است آن بت طناز نمیدانم چیست
- ۱۱۹ بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت
- ۱۲۰ نهال گلشن دل نخل نو رسیدهی اوست
- ۱۲۱ آن که آیینهی صنع از روی نیکوی تو ساخت
- ۱۲۲ رخت که صورت صنع آشکار از آن پیداست
- ۱۲۳ یگانهای در دل میزند به دست ارادت
- ۱۲۴ بعد چندین انتظار آن مه به خاک ما گذشت
- ۱۲۵ گرچه بر رویم در لطف از توجه بازداشت
- ۱۲۶ ای در درون جان ز دل من کرانه چیست
- ۱۲۷ مطرب بگو که این تری و این ترانه چیست
- ۱۲۸ حکمی که همچو آب روان در دیار اوست
- ۱۲۹ زهی گشوده کمند بلا سلاسل مویت
- ۱۳۰ گر بدانی که گرفتار کمندت دل کیست
- ۱۳۱ مدعی که آتش اعراض فروزندهی توست
- ۱۳۲ دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت
- ۱۳۳ زین نقشخانه کی من دیوانه جویمت
- ۱۳۴ دادم از دست برون دامن دلبر به عبث
- ۱۳۵ سالها از پی وصل تو دویدم به عبث
- ۱۳۶ زهی طغیان حسنت بر شکیب کار من باعث
- ۱۳۷ درختان تا شوند از باد گاهی راست گاهی کج
- ۱۳۸ اغیار را به صحبت جانان چه احتیاج
- ۱۳۹ گلخنیان تو را نیست به بزم احتیاج
- ۱۴۰ گر به دردم نرسد آن بت غافل چه علاج
- ۱۴۱ زهی ز تو دل ناوک سزای من مجروح
- ۱۴۲ دوش گفتند سخنها ز زبان تو صریح
- ۱۴۳ به زبان خرد این نکته صریح است صریح
- ۱۴۴ غیر مگذار که در بزم تو آید گستاخ
- ۱۴۵ ای تو مجموعهی شوخی و سراپای تو شوخ
- ۱۴۶ آه از آن لحظه که مجلس به غضب در شکند
- ۱۴۷ از جیب حسن سرو قدی سر بدر نکرد
- ۱۴۸ به پیش اختر حسن تو مهر تاب ندارد
- ۱۴۹ گر از جمال جهانتاب او نقاب کشند
- ۱۵۰ به خاکم آن بت اگر با رقیب درگذر آید
- ۱۵۱ هیچ میگویی اسیری داشتم حالش چه شد
- ۱۵۲ آخر ای پیمان گسل یاران به یاران این کنند
- ۱۵۳ جدائی تو هلاکم ز اشتیاق تو کرد
- ۱۵۴ عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید
- ۱۵۵ مهی که شمع رخش نور دیدهی من بود
- ۱۵۶ دیشب که بر لبت لب جام شراب بود
- ۱۵۷ امشب که چشم مست تو در مهد خواب بود
- ۱۵۸ ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد
- ۱۵۹ بهترین طاقی که زیر طاق گردون بستهاند
- ۱۶۰ فضای کلبهی فقر آن قدر صفا دارد
- ۱۶۱ خبر از رفتن آن سرو روانم مدهید
- ۱۶۲ روزگاری رفت و از ما نامدت یک بار یاد
- ۱۶۳ گر شود پامال هجر این تن همان گیرم نبود
- ۱۶۴ یک دم ای سرو ز غمهای تو آزاد که بود
- ۱۶۵ جز من آن کس که به وصل تو نشد شاد که بود
- ۱۶۶ در شکار امروز صید آهوان او که بود
- ۱۶۷ دی ز شوخی بر من آن توسن دوانیدن چه بود
- ۱۶۸ دی به شیرین عشوه هر دم سوی من دیدن چه بود
- ۱۶۹ عجب که دولت من بیبقائی نکند
- ۱۷۰ شبی که بر دلم آن ماه پاره میگذرد
- ۱۷۱ ز خواب دیده گشاد وز رخ نقاب کشید
- ۱۷۲ تنی زلالوش آن سرو گل قبا دارد
- ۱۷۳ چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد
- ۱۷۴ دست به دست همچو گل آن بت مست میرود
- ۱۷۵ بیوفا یارا وفا و یاریت معلوم شد
- ۱۷۶ کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد
- ۱۷۷ غمزهاش دست چو بر غارت جان بگشاید
- ۱۷۸ چو یار تیغ ستیز از نیام کین بدر آرد
- ۱۷۹ کدام صحبت پنهان تو را چنین دارد
- ۱۸۰ دیگر که هوای گل خود روی تو دارد
- ۱۸۱ خدا اگر چه ز پاکان دعا قبول کند
- ۱۸۲ که گمان داشت که روزی تو سفر خواهی کرد
- ۱۸۳ سرو خرامان من طره پریشان رسید
- ۱۸۴ چشمت چو شهر غمزه را آرایش مژگان کند
- ۱۸۵ دلا نخل امل بنشان که باز آن سروناز آمد
- ۱۸۶ دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمیگنجد
- ۱۸۷ آن مه که صورتش ز مقابل نمیرود
- ۱۸۸ آن که اشگم از پیش منزل به منزل میرود
- ۱۸۹ چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد
- ۱۹۰ دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود
- ۱۹۱ یار بیدردی غیر و غم ما میداند
- ۱۹۲ گه رفتن آن پری رو بوداع ما نیامد
- ۱۹۳ به وجود پاکت شه من ز بدان گزندی نرسد
- ۱۹۴ زندگانی بی غم عشق بتان یکدم مباد
- ۱۹۵ دلم از غمش چه گویم که ره نفس ندارد
- ۱۹۶ زخم او یکبارگی امروز بر جان میرسد
- ۱۹۷ اول منزل عشقست بیابان فنا
- ۱۹۸ مرا خیال تو شبها به خواب نگذارد
- ۱۹۹ یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند
- ۲۰۰ به گوشم مژدهی وصل از در و دیوار میآید
- ۲۰۱ سبکجولان سمندی کان پری در زیر ران دارد
- ۲۰۲ به مرگ کوه کن کزوی المها یاد میآید
- ۲۰۳ چو غافل از اجل صیدی سوی صیاد میآید
- ۲۰۴ گر بر من آرمیده سمندش گذر کند
- ۲۰۵ روز محشر که خدا پرسش ما خواهد کرد
- ۲۰۶ دل وجان و سرو تن گر به فدای تو شوند
- ۲۰۷ چشمم چو روز واقعه در خواب میشود
- ۲۰۸ گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آید
- ۲۰۹ اگر لطفت ز پای اشک و آهم شعله برگیرد
- ۲۱۰ اجل خواهم مزاج خوی آن بیدادگر گیرد
- ۲۱۱ چند عمرم در شب هجران به ماتم بگذرد
- ۲۱۲ دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود
- ۲۱۳ هر کسی چیزی به پای آن پسر میفکند
- ۲۱۴ خوش آن بیداد کز فریاد من جانان برون آید
- ۲۱۵ رهی دارم که از دوری به پایان دیر میآید
- ۲۱۶ بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد
- ۲۱۷ ای گل به کس این خوبی بسیار نمیماند
- ۲۱۸ صبا از کشور آن پاکدامان دیر میآید
- ۲۱۹ بهتر است از هرچه دهقان در چمن میپرورد
- ۲۲۰ به اقبال از سفر چون مرکب آن نازنین آید
- ۲۲۱ خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد
- ۲۲۲ تا اختیار خود به رقیب آن نگار داد
- ۲۲۳ دم جاندان آن بت بر سرم با تیغ کین آمد
- ۲۲۴ دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد
- ۲۲۵ رندان که نقد جان به می ناب میدهند
- ۲۲۶ دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد
- ۲۲۷ چون طلوع آن آفتاب از مطلع اقبال کرد
- ۲۲۸ سخن کز حال خود گویم ز حرفم بوی درد آید
- ۲۲۹ پیش او نیک و بد عاشق اگر ظاهر شود
- ۲۳۰ چون باز خواهد کز طلب جوینده را دور افکند
- ۲۳۱ حسن روزافزون او ترسم جهان برهم زند
- ۲۳۲ دل مایل تو شد که سیه رو چو دیده باد
- ۲۳۳ ملامت گو که گاهی همچو ماه از روزنت بیند
- ۲۳۴ ازین لیلی و شانم خاطر ناشاد نگشاید
- ۲۳۵ قضا از آسمان هرگه در بیداد بگشاید
- ۲۳۶ چو تو را به قصد جولان سم بادپا بجنبد
- ۲۳۷ به قد فتنه گر چون در خرام آن نازنین آید
- ۲۳۸ هر خون که از درون ز دل مبتلا چکد
- ۲۳۹ عاشق از حسرت دیدار تو آهی نکند
- ۲۴۰ قاصد رساند مژده که جانان ما رسید
- ۲۴۱ گفتم تو را متاعی بهتر ز ناز باشد
- ۲۴۲ دی صبح دم که عارض او بینقاب بود
- ۲۴۳ چو کار به رغم از امید وصل تنگ شود
- ۲۴۴ به رهی کان سفری سرو روان خواهد شد
- ۲۴۵ فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد
- ۲۴۶ زاهدان منع ز دیر و می نابم مکنید
- ۲۴۷ بلا به من که ندارم غم بقا چکند
- ۲۴۸ آسودگان چو نشه درد آرزو کنند
- ۲۴۹ با وجود آن که پیوند آن پری از من برید
- ۲۵۰ چو ممکن نیست کانمه پاسبان محفل سازد
- ۲۵۱ نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد
- ۲۵۲ بر هر دلی که بند نهاد از نگاه خود
- ۲۵۳ لعل تو رد شکست من زمزمه بس نمیکند
- ۲۵۴ ز خانه ماه به ماه آفتاب من بدر آید
- ۲۵۵ حسن را گر ناز او کالای دکان میشود
- ۲۵۶ باز ما را جان به استقبال جانان میرود
- ۲۵۷ طبیب من ز هجر خود مرارنجور میدارد
- ۲۵۸ سیه چشمی که شادم داشت گاهی از نگاه خود
- ۲۵۹ آن پری بگذشت و سوی ما نگاهی هم نکرد
- ۲۶۰ چو گریم بی تو اشگم از بن مژگان فرو ریزد
- ۲۶۱ گنج وصل او به چون من بیوفائی حیف بود
- ۲۶۲ چراغی آمد و بر آفتاب پهلو زد
- ۲۶۳ ای شربت جفای تو هم تلخ و هم لذیذ
- ۲۶۴ کنم چو شرح غم او سواد بر کاغذ
- ۲۶۵ ای زهر خندهی تو چو شهد و شکر لذیذ
- ۲۶۶ زین بیشتر رکاب ستم سر گران مدار
- ۲۶۷ دانم اگر از دلبری قانع به جانی ای پسر
- ۲۶۸ دور از تو خاک ره ز جنون میکنم به سر
- ۲۶۹ ای طور تو را جهان خریدار
- ۲۷۰ چنین که من ز تو خود را نمودهام بیزار
- ۲۷۱ به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز
- ۲۷۲ ز عنبر آتش حسنت نکرده دود هنوز
- ۲۷۳ ز دور یاسمنت سبزه سر نکرده هنوز
- ۲۷۴ دوش گر بزمم گذر کرد آن مه مجلس فروز
- ۲۷۵ مردم و بر دل من باز غم یار هنوز
- ۲۷۶ حسن را تکیهگه آن طرف کلاهست امروز
- ۲۷۷ لشگر عشقت سیاهی میکند از دور باز
- ۲۷۸ ای هنوزت مژه از صف شکنی بر سر ناز
- ۲۷۹ زهی ربوده لعل تو صد فسون پرداز
- ۲۸۰ یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز
- ۲۸۱ ای از می غرور تو لبریز جام ناز
- ۲۸۲ آفت من یک نگه زان نرگس مستانه ساز
- ۲۸۳ ای در زمان خط تو بازار فتنه تیز
- ۲۸۴ عشق کهن به کوی تو میآردم هنوز
- ۲۸۵ ناصحا از سر بالین من این پند ببر
- ۲۸۶ بزم کین آرا و در ساغر می بیداد ریز
- ۲۸۷ دوش سرگرم از وثاق آن کوکب گیتی فروز
- ۲۸۸ دل در بدن کباب و مرا دیده تر هنوز
- ۲۸۹ آخر ای بیرحم حال ناتوان خود بپرس
- ۲۹۰ عقل در میدان عشق آهسته میراند فرس
- ۲۹۱ با من از ابنای عالم دلبری مانده است و بس
- ۲۹۲ باز آشفتهام از خوی تو چندان که مپرس
- ۲۹۳ ای پری راه دیار آن پری پیکر بپرس
- ۲۹۴ آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس
- ۲۹۵ ای سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس
- ۲۹۶ خموشیت گره افکند در دل همه کس
- ۲۹۷ ز مهیست داغ بر دل که ندیدهام هنوزش
- ۲۹۸ رخش شمعی است دود آن کمند عنبر آلودش
- ۲۹۹ آمد ز خانه بیرون در بر قبای زرکش
- ۳۰۰ محل گرمی جولان بزیر سرو بلندش
- ۳۰۱ مهی که زینت حسنست گرمی خویش
- ۳۰۲ صد سال ز من دارد اگر هجر نهانش
- ۳۰۳ آن شاه حسن بین و به تمکین نشستنش
- ۳۰۴ پری وشی دل دیوانه میکشد سویش
- ۳۰۵ آهوی او که بود بیشه دل صید گهش
- ۳۰۶ به عزم رقص چون در جنبش آید نخل بالایش
- ۳۰۷ بزم برهم زدهای ای دل بر خشم به جوش
- ۳۰۸ ز خانه تاخت برون کرده ساغری دو سه نوش
- ۳۰۹ هرتار که در طره عنبر شکستنش
- ۳۱۰ سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش
- ۳۱۱ ای بستم دل تو خوش تیغ بکش مرا بکش
- ۳۱۲ شبی که میفکند بی تو در دلم الم آتش
- ۳۱۳ بیش ازین منت وصل و از رخ آن ماه مکش
- ۳۱۴ مباش ای مدعی خوش دل که از من رنجه شد خویش
- ۳۱۵ ز دل دودی بلند آویخته زلف نگون سازش
- ۳۱۶ منم از مهر به غم خوردنت ای یار حریص
- ۳۱۷ مدعی چند بود با سگ آن کو مخصوص
- ۳۱۸ کاش مرگم سازد امشب از فغان کردن خلاص
- ۳۱۹ آخر ای سنگ دل از کشتن ما چیست غرض
- ۳۲۰ روزی که گشت بر همهی عالم نماز فرض
- ۳۲۱ صبر در جور و جفای تو غلط بود غلط
- ۳۲۲ گوش کردن سخنان تو غلط بود غلط
- ۳۲۳ به هجر یار که از غیر آن ندارم حظ
- ۳۲۴ من بیتو ندارم از چمن حظ
- ۳۲۵ دارم از طبع ستم خیز تو حظی و چه حظ
- ۳۲۶ آن که بود از تو به یک حرف زبانی قانع
- ۳۲۷ گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع
- ۳۲۸ تا کی کشی به بی گنهان از عتاب تیغ
- ۳۲۹ آمد از مجلس برون در سر هوای سیر باغ
- ۳۳۰ ای به من صدق و صفای تو دروغ
- ۳۳۱ بعد مرگ من نکرد آن مه تاسف برطرف
- ۳۳۲ آن پری را گوهر عصمت ز کف شد حیف حیف
- ۳۳۳ بر در دل میزنند نوبت سلطان عشق
- ۳۳۴ زهی ز عشق جهانی تو را به جان مشتاق
- ۳۳۵ ز تب نالان شدی جانان عاشق
- ۳۳۶ او کشیده خنجر و من جامه جان کرده چاک
- ۳۳۷ مژده ای صبر که شد هجرت هجران نزدیک
- ۳۳۸ ای روی تو از می ارغوان رنگ
- ۳۳۹ ما که میسازیم خود را در فراق او هلاک
- ۳۴۰ در فراقش چون ندادم جان خود را ای فلک
- ۳۴۱ ای قدت همچو نیشکر نازک
- ۳۴۲ رسید باز طپاننده کبوتر دل
- ۳۴۳ گشته در عشق کار من مشکل
- ۳۴۴ ای دهانت را موکل خضر خط بر سلسبیل
- ۳۴۵ صدامید از تو داشتم در دل
- ۳۴۶ به خود دوشینه لطفی از ادای یار فهمیدم
- ۳۴۷ تو چون رفتی به سلطان خیالت ملک دل دادم
- ۳۴۸ بس که چشم امشب به چشم عشوهسازش داشتم
- ۳۴۹ ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم
- ۳۵۰ مفتون چشم کم نگه پر فتنهات شوم
- ۳۵۱ کو دل که محو نرگس جادو فنت شوم
- ۳۵۲ برای نیم نگاهی چو عذر خواه تو گردم
- ۳۵۳ من منفعل که پیشت دو جهان گناه دارم
- ۳۵۴ به من حیفست شمشیر سیاستدار عبرت هم
- ۳۵۵ مهر بیگانگی آغاز تو را بنده شوم
- ۳۵۶ شبی کان سرو سیم اندام را درخواب میدیدم
- ۳۵۷ خوش آن ساعت که خندان پیشت ای سیمین بدن میرم
- ۳۵۸ از سر کوی تو با صدگونه سودا میروم
- ۳۵۹ گرچه ناچار از درت ای سرو رعنا میروم
- ۳۶۰ چون من به در هجر ز بیداد تو رفتم
- ۳۶۱ وصل کو تا بینیاز از وصل آن دلبر شوم
- ۳۶۲ بس که ماندیم به زنجیر جنون پیر شدیم
- ۳۶۳ به بزم او حریفان را ز مستی دست و پا بوسم
- ۳۶۴ زین گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم
- ۳۶۵ دل خود را هنوز اندر تمنای تو میبینم
- ۳۶۶ همچو شمع از مجلست گریان و سوزان میرویم
- ۳۶۷ من آنم که جز عشق کاری ندارم
- ۳۶۸ به دشمن یارئی در قتل خود از یار میفهمم
- ۳۶۹ گر من به مردن دل نهم آسوده جانی را چه غم
- ۳۷۰ اگر میبینمت با غیر غیرت میکشد زارم
- ۳۷۱ گر شود ریش درون رخنه گر بیرونم
- ۳۷۲ به مجلس بحث از آن خصمانه اغیار میکردم
- ۳۷۳ به بزمش دوش رنگآمیزی بسیار میکردم
- ۳۷۴ تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم
- ۳۷۵ منم آن گدا که باشد سر کوی او پناهم
- ۳۷۶ بس که همیشه در غمت فکر محال میکنم
- ۳۷۷ به فنا بنده رهی میدانم
- ۳۷۸ زخم نگهت نهفته خوردم
- ۳۷۹ در بزم چون به کین تو غالب گمان شدم
- ۳۸۰ ز لطف و قهر او و در خندهای گریه آلودم
- ۳۸۱ من شیدا چرا از عقل و دین یک باره برگشتم
- ۳۸۲ ز دستت جیب گل پیراهنانرا چاک میبینم
- ۳۸۳ ما به عهدت خانهی دل از طرب پرداختیم
- ۳۸۴ باز سرگشتهی مژگان سیهی گردیدم
- ۳۸۵ ای هزارت چشم در هر گوشه سرگردان چشم
- ۳۸۶ چو نتوانم به مردم قصه آن بیوفا گویم
- ۳۸۷ من نه مجنونم که خواهم روی در صحراکنم
- ۳۸۸ آن شوخ جانان آشنا سوزد دل بیگانه هم
- ۳۸۹ بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم
- ۳۹۰ کو اجل تا من نقاب تن ز جان خود کشم
- ۳۹۱ به سینه داغ نهانی که داشتم ز تو دارم
- ۳۹۲ دور از تو بر روی بتان چون چشم پرخون افکنم
- ۳۹۳ خوش آن که هم زبان به تو شیرین بیان شوم
- ۳۹۴ ز کج بینی به زلفت نسبت چین ختن کردم
- ۳۹۵ ای شمع بتان تا کی بر گرد درت گردم
- ۳۹۶ تو کشیده تیغ و مرا هوس که ز قید جان برهانیم
- ۳۹۷ چون متاع دو جهان را به خرد سنجیدم
- ۳۹۸ به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم
- ۳۹۹ سرگرمی کو تا نهم از کنج عزلت پا برون
- ۴۰۰ رویت که هست صورت چین شرمسار از آن
- ۴۰۱ ای ابرویت به وقت اشارت زبان حسن
- ۴۰۲ فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن
- ۴۰۳ به زیر لب سخنگویان گذشت آن دلربا از من
- ۴۰۴ ای به بالا فتنه سرگردان بالای تو من
- ۴۰۵ جانا مران رخش جفا بر خاکساران بیش ازین
- ۴۰۶ چون نمودی رخ به من یک لحظه بدخوئی مکن
- ۴۰۷ شغل دهقان چیست ز آب و گل نهال انگیختن
- ۴۰۸ ساخت شب مرا سیه دود دل فکار من
- ۴۰۹ رخت را آفتاب سایهگستر میتوان گفتن
- ۴۱۰ شد پرده درم سوز درون از تو چه پنهان
- ۴۱۱ حسن مینازد به رخسارت چه رخسارست این
- ۴۱۲ پردهی ما میدری کائین زیبائیست این
- ۴۱۳ دو دل ربا که بلای دلند و آفت دین
- ۴۱۴ بت پرستی را شعار خود کنم تا یار من
- ۴۱۵ گر شود از دیده نهان ماه من
- ۴۱۶ ای نگاهت آهوان را گرم بازی ساختن
- ۴۱۷ با او شبی از دیر میخواهم خراب آیم برون
- ۴۱۸ در پردهی عشق آهنگ زدای فتنه قانون ساز کن
- ۴۱۹ ز بس کز توست زیر بارجان مبتلای من
- ۴۲۰ روز من زان زلف میدانم سیه خواهد شدن
- ۴۲۱ شاهانه رخش راندن آن خردسال بین
- ۴۲۲ تا به کی جان کسی دل بری از هیچ کسان
- ۴۲۳ گرچه در دیدهیتر جای تو نتوان کردن
- ۴۲۴ مرا صید افکنی زد زخم و بند افند در گردن
- ۴۲۵ چو در چوگان زدن آن مه نگون گردد ز پشت زین
- ۴۲۶ چون شدم صیدت به گیسوی خودت دربند کن
- ۴۲۷ ای پارسای کعبه رو عزم سر آن کو مکن
- ۴۲۸ بر رخ به قصد دل منه زلف دو تا را بیش ازین
- ۴۲۹ آینه بردار و حسن جان فزای خویش بین
- ۴۳۰ از سپاه حسن آخر یک سوار آمد برون
- ۴۳۱ بیا ای عشق تمکین مرا از گرد ره بشکن
- ۴۳۲ آمدم با نالههای زار هم دم هم چنان
- ۴۳۳ در ملک بودی اگر یک ذره عشق یار من
- ۴۳۴ ای صبا درد من خسته به درمان برسان
- ۴۳۵ از آن پیش رقیبان مهر ورزدیار من با من
- ۴۳۶ ای خدنگ مژهات عقده گشای دل من
- ۴۳۷ گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن
- ۴۳۸ به دوستی خودم میکشی که رای منست این
- ۴۳۹ یارب که خواند آیت عجر و نیاز من
- ۴۴۰ چو میخواهد که نامم نشنود بیگانه رای من
- ۴۴۱ ای تو نکرده جز جفا آن چه نکردهای بکن
- ۴۴۲ شبم ز روز گرفتارتر به مشغلهی تو
- ۴۴۳ گفتم ز پند من شود تغییر در اطوار تو
- ۴۴۴ ای گردن بلند قدان در کمند تو
- ۴۴۵ صیدی که لعب عشق فکندش به بند تو
- ۴۴۶ باز امشب ز اقتضای شوخ طبعیهای او
- ۴۴۷ دوش چون دیدم نهان در روی آتشناک او
- ۴۴۸ مدعی در مجلسم جا میدهد پهلوی تو
- ۴۴۹ ای مرا دلبر و دل آرا تو
- ۴۵۰ رساند جان به لبم روزگار فرقت تو
- ۴۵۱ مراست رشتهی جان کاکل معنبر او
- ۴۵۲ ای سرو گلندام که داری کمر از مو
- ۴۵۳ هر که دیدم چونی از غم به فغانست که تو
- ۴۵۴ زلف معنبر برفشان گو جان ما بر باد شو
- ۴۵۵ حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او
- ۴۵۶ یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او
- ۴۵۷ چون برفروزد آینه زان آفتاب رو
- ۴۵۸ تائبم از می به دور نرگس غماز او
- ۴۵۹ ز آب دو دیده گل کنم خاک در سرای او
- ۴۶۰ ای همچو آهوان دلم دم شکار تو
- ۴۶۱ امشب اندر بزم آن پرهیز فرما پادشاه
- ۴۶۲ باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه
- ۴۶۳ زهی کرشمهی تو را سرمهسای چشم سیاه
- ۴۶۴ نمیدانم ز خود افتادگان داری خبر یا نه
- ۴۶۵ دی باز جرعه نوش ز جام که بوده
- ۴۶۶ قلم نسخ بران بر ورق حسن همه
- ۴۶۷ من کیستم به دوزخ هجران فتاده
- ۴۶۸ یار از جعد سمنسا مشک بر گل ریخته
- ۴۶۹ جلوهی آن حور پیکر خونم از دل ریخته
- ۴۷۰ تا دست را حنا بست دل برد ازین شکسته
- ۴۷۱ آمد به تیغ کین ره ارباب دین زده
- ۴۷۲ شبهای هجران همنشین از مهر او یادم مده
- ۴۷۳ خط اگرت سبزه طرف لاله نهفته
- ۴۷۴ ز چوگان بازی آمد زلف بر رخسار آشفته
- ۴۷۵ پند گوی تو چهها تا به تو فهمانیده
- ۴۷۶ بیش از دی گرم استغنا زدن گریدهی
- ۴۷۷ از قید عهد بندهی تو خود رسته بودهی
- ۴۷۸ صبح مرا به ظن غلط شام کردهی
- ۴۷۹ از نسیم آن خطم در حیرت از صنع اله
- ۴۸۰ ای نرد حسن باخته با افتاب و ماه
- ۴۸۱ دیدهام مست و سرانداز و غزل خوان برهی
- ۴۸۲ دارم سری پر از شور از طفل کج کلاهی
- ۴۸۳ من و ملکی و خریداری مژگان سیهی
- ۴۸۴ صورت به این لطافت سیرت به این نکوئی
- ۴۸۵ نکشد ناز مسیح آن که تو جانش باشی
- ۴۸۶ مرا حرص نگه هردم به رغبت میبرد جائی
- ۴۸۷ ز اشک سرخ برای نزول جانانی
- ۴۸۸ دل خود رای مرا برده گل خودروئی
- ۴۸۹ باز بر من نظر افکنده شکار اندازی
- ۴۹۰ توسن حسن کرده زین طفل غیور سرکشی
- ۴۹۱ بر دل فکنده پرتو نادیده آفتابی
- ۴۹۲ به جائی امن آرامیده مرغی داشت ماوایی
- ۴۹۳ بر در درج قفل زدم یک چندی
- ۴۹۴ اگر آگه ز اخلاص من آزرده دل گردی
- ۴۹۵ نگشتی یار من تا طور یاریهای من بینی
- ۴۹۶ دلا زان گل بریدی خاطرت آسود پنداری
- ۴۹۷ شوق میگرداندم بر گرد شمع سرکشی
- ۴۹۸ چه باشد گر سنان غمزه را زین تیزتر سازی
- ۴۹۹ به زبان غمزه رانی چو روم به عشوه خوانی
- ۵۰۰ گذری بناز و گوئی ز چه باز دلگرانی
- ۵۰۱ اگر مقدار عشق پاک را دلدار دانستی
- ۵۰۲ بر روی یار اغیار را چشمی به آن آلودگی
- ۵۰۳ دل را اگر ز صبر به جان آورد کسی
- ۵۰۴ از بهر حسرت دادنم هر لحظه منشین با کسی
- ۵۰۵ باز ای دل شورانگیز رو سوی کسی داری
- ۵۰۶ چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی
- ۵۰۷ ساربان بر ناقه میبندد به سرعت محملی
- ۵۰۸ رفتی و رفت بیرخت از دیده روشنی
- ۵۰۹ در سیر چمن دیدم سرو چمن آرائی
- ۵۱۰ ساقیا چون جام جمشیدی پر از می میکنی
- ۵۱۱ محتشم چون عمر صرف خدمت وی میکنی
- ۵۱۲ آن که هرگز نزد از شرم در معشوقی
- ۵۱۳ به جائی دلت گرم سوداست گوئی
- ۵۱۴ هنوزت به ما کینه برجاست گوئی
- ۵۱۵ مرا به دست غم خود گذاشتی رفتی
- ۵۱۶ کارش یارم از ستم دایم مکدر داشتی
- ۵۱۷ رو ای صبا بر آن سرو دلستان که تو دانی
- ۵۱۸ بریدی از من آن پیوند با بدخواه هم کردی
- ۵۱۹ چو مینماید، که هست با من، جفا و جورت، ز روی یاری
- ۵۲۰ زد به درونم آتش تنگ قبا سواری
- ۵۲۱ نیست پیوند گسل مرغ دل شیدائی
- ۵۲۲ ای گل خود رو چه بد کردم که خوارم ساختی
- ۵۲۳ ای رشگ بتان به کج کلاهی
- ۵۲۴ دم بسمل شدن در قبله باید روی قربانی
- ۵۲۵ این طلعت و رخسار که دارد که تو داری
- ۵۲۶ به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی
- ۵۲۷ این است که خوار و زارم از وی
- ۵۲۸ سرلشگر حسن است نگاهی که تو داری
- ۵۲۹ جان بر لب و ز یار هزار آرزو مرا
- ۵۳۰ سروی از یزد گذر کرد به کاشانهی ما
- ۵۳۱ ای زیر مشق سر خط حسن تو افتاب
- ۵۳۲ از اشگ گرم چشم ترم کان آتش است
- ۵۳۳ این صید هنوز نیم رام است
- ۵۳۴ عمرها فکر وصال تو عبث بود عبث
- ۵۳۵ ای لبت زنده کرده نام مسیح
- ۵۳۶ زهی به دور تو آئین دلبران منسوخ
- ۵۳۷ از بادهی لاله تو چو در ژاله میرود
- ۵۳۸ همنشین امشب اگر آن بت چنین خواهد بود
- ۵۳۹ اگر شراب خوری صد جگر کباب شود
- ۵۴۰ خوش آن شبی که ز رویش نقاب برخیزد
- ۵۴۱ زلفش مرا به کوشش خود میکشد به بند
- ۵۴۲ عاشقان نرد محبت چو به دلبر بازند
- ۵۴۳ ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود
- ۵۴۴ شطرنج صحبت من و آن مایهی سرور
- ۵۴۵ تا شده ای گل به تو اغیار یار
- ۵۴۶ بر مه روی تو خط مشگ بار
- ۵۴۷ هزارگونه متاع است ناز را به دکانش
- ۵۴۸ ای طاعت تو بر همهی کائنات فرض
- ۵۴۹ نه مینهم از دست عشق جام نشاط
- ۵۵۰ ز لالهزار مرا بیجمال دل نواز چه فیض
- ۵۵۱ تا میان من و آن مه شده کلفت واقع
- ۵۵۲ چو بر من زد آن ترک خون خوار تیغ
- ۵۵۳ دهد اگرچه برون در بیشمار صدف
- ۵۵۴ باز علم زد ز بیابان عشق
- ۵۵۵ بیچاره باشد همواره عاشق
- ۵۵۶ این آینهگون سقف که آبیست معلق
- ۵۵۷ ای جمالت قبلهی جان ابرویت محراب دل
- ۵۵۸ زدی به دست ارادت چو حلقه بر در دل
- ۵۵۹ گر پا نهی ز لطف به مهمانسرای دل
- ۵۶۰ بهر دعا از درت چون به درون آمدم
- ۵۶۱ ساز خروش کرده دل ناز پرورم
- ۵۶۲ ز خاک کوی تو گریان سفر گزیدم و رفتم
- ۵۶۳ بس که ما از روی رسوائی نقاب افکندهام
- ۵۶۴ لب پر سوال بر سر راهی نشستهام
- ۵۶۵ خانهی دوری دل از همه پرداختهام
- ۵۶۶ گر پردهی گردون ز سرشگم نکشدنم
- ۵۶۷ افکن گذر به کلبه ما تا بهم رسد
- ۵۶۸ اگر دوری ز من در آرزویت زار میمیرم
- ۵۶۹ هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند
- ۵۷۰ رسید نغمه ای از بادهنوشی تو به گوشم
- ۵۷۱ دی به دنبال یکی کبک خرام افتادم
- ۵۷۲ ز دیده در دلم ای سرو دل ربا بنشین
- ۵۷۳ با وجود وصل شد زندان حرمان جای من
- ۵۷۴ زهی ز دست کرم گسترت کرم باران
- ۵۷۵ صبا تحیت بلبل به بوستان برسان
- ۵۷۶ تا بر سپهر از زر انجم بود نشان
- ۵۷۷ بس که به من زر فشاند دست زرافشان خان
- ۵۷۸ آن منتظر گدازی چشم سیاه او
- ۵۷۹ آن کوست قبلهی همه کس قبلهی جود رو
- ۵۸۰ چون به رخ عرق فشان میکشی آستین فرو
- ۵۸۱ کاکل که سر نهاده به طرف جبین تو
- ۵۸۲ زهی بالا بلندان سر به پیش از اعتدال تو
- ۵۸۳ به دست دیده عنان دل فکار مده
- ۵۸۴ از باده عیشم بود مستانه به کف جامی
- ۵۸۵ اقبال ظفر پیوند در کار جهانبانی
- ۵۸۶ بس که چون باران نیسان ای سحاب خوش مطر
- ۵۸۷ زهی ز سلطنتت روزگار منت دار
- ۵۸۸ شهریارا صاحبا رفتی خدا یار تو باد
- ۵۸۹ من که از ادعیه خوانان دگر ممتازم
- ۵۹۰ یک دلان خوش دلی از فتح سلطان یافتند
- ۵۹۱ افکنده ره به کلبهی درویش خاکسار
- ۵۹۲ رفتی جهان پناها اقبال رهبرت باد
- ۵۹۳ پیشت از سهوی که کردم ای خدیو کامکار
- ۵۹۴ تا به سر منزل چشمم کنی ای سرو گذار
- ۵۹۵ خلل به دولت خان جهانستان مرساد