بتی که طره او مجمع پریشانیست
|
|
لب شکر شکنش گوهر بدخشانیست
|
به عکس روی چو مه قبله مسیحائیست
|
|
به کفر زلف سیه فتنهی مسلمانیست
|
مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت
|
|
عجب مدار که اشکم چو لعل پیکانیست
|
خطی که مردم چشمم نبشته است چو آب
|
|
محققست که او ابن مقله ثانیست
|
دل شکسته که مجذوب سالکش خوانند
|
|
ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانیست
|
نظر بعین طبیعت مکن که از خوبان
|
|
مراد اهل نظر اتصال روحانیست
|
پری رخا چکنم گر نخوانمت شب و روز
|
|
چرا که چارهی دیوانگان پری خوانیست
|
بیا که جان عزیزم فدای لعل لبت
|
|
که با لب تو دلم را محبتی جانیست
|
تو شاه کشور حسنی و حاجبت ابرو
|
|
ولی خموش که بس حاجبی به پیشانیست
|
چنین که میکند از قامت تو آزادی
|
|
کمینه بنده قد تو سرو بستانیست
|
مپوش چهره که از طلعت تو خواجو را
|
|
غرض مطالعهی سر صنع یزدانیست
|