غرهی ما جز آن عارض شهرآرا نیست
|
|
شاخ شمشاد چو آن قامت سروآسا نیست
|
روج بخشست نسیم نفس باد بهار
|
|
لیک چون نکهت انفاس تو روحافزا نیست
|
باغ و صحرا اگر از روضهی رضوان بابیست
|
|
بی تو ما ار هوس باغ و سر صحرا نیست
|
در چمن سرو سرافراز که کارش بالاست
|
|
سرفرازست ولی چون تو سهی بالا نیست
|
گرچه دانم که تو داری دل ریشم یارا
|
|
با تو چون فاش بگویم که مرا یارانیست
|
بر وچودم به خیال سرزلف سیهت
|
|
نیست موئی که درو حلقهئی از سودانیست
|
امشب از دست مده وقت و ز فردا بگذر
|
|
که شب تیرهی سودازده را فردا نیست
|
چند گوئی که ز گیسوی بتان دست بدار
|
|
که ترا قصهی درازست و مرا پروا نیست
|
مدتی شد که ز دل نام و نشان نشنیدم
|
|
زانکه عمریست کزو نام و نشان پیدا نیست
|
زشت خوئی نپسندند ز ارباب جمال
|
|
کانکه زیباست ازو عادت بد زیبا نیست
|
تا شدی حلقه بگوش لب لعلش خواجو
|
|
کیست کو للی الفاظ ترا لالا نیست
|